هنر کیارستمی، رسیدن نبود؛ جستجو بود، در سفری بیپایان که چشم اندازش بازِ باز بود، تا آنجا که نگاه تماشاگر فیلم هایش بتواند بدود.هنر کیارستمی، پرسیدن بود و نه پاسخ دادن؛ او به دنبال جهان بینی بود و نه ایدئولوژی و چه غنیمتی است این در جهانی آکنده از بغض و کینه و جنگ و کشتار.
هنر کیارستمی «رسیدن» در «نرسیدن» بود؛ برایش رفتن و رفتن مهمتر بود از به مقصد و به هدف رسیدن. قهرمانهایش نه فوتبال در امجدیه را دیدند (مسافر)، نه خانه دوست را پیدا کردند (خانه دوست کجاست؟)، نه گمشدگان زمین لرزه منجیل و رودبار را یافتند (زندگی و دیگر هیچ)، نه به عشق خود رسیدند (کپی برابر اصل) و ... اما همه و همه نگاهی تازه به زندگی انداختند.
هنر کیارستمی سفر کردن بود؛ سفر در مکان و زمان و ...خویشتن. قهرمانهایش در رفتن، تجربه کردن و جستجو هویت مییافتند و نه در سکون و آرامش.
هنر کیارستمی در پاشاندن بذر تغییر بود؛ نه اینکه قهرمانهایش بخواهند جهان را یا حتی خودشان را دگرگون کنند، نه، تنها و تنها «چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید».
هنر کیارستمی در این بود که اگرچه هیچگاه نخواست آموزگاری کند، اما بسیار چیزها به ما آموخت و به نسلهای دیگر هم میآموزد؛ رد گذر زمان بر آثار این هنرمند هیچگاه اثری برجای نخواهد گذاشت.