کد خبر: ۲۵۱۹
تاریخ انتشار: ۱۸:۱۳ - ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۵
به بهانه روز بزرگداشت سعدی؛
اول اردیبهشت هر سال به عنوان روز بزرگداشت سعدی نامگذاری شده و فرصت و بهانه‌ای است برای بازخوانی میراث گرانبهای این شاعر شیرین سخن پارسی.
جرعه‌ای از حلاوت کلام شیخ اجل/ تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی

شرف الدین (مشرف الدین) مصلح بن عبدالله، مشهور و متخلص به سعدی، در حدود سال ۶۰۵ هجری قمری در شیراز و در خانواده‌ای اهل علم به دنیا آمد و مقدمات تحصیل را در همان شهر گذراند و سپس برای ادامه تحصیل به بغداد رفت.

پس از آن بود که به دلیل حمله مغولان و مسائل دیگر، تصمیم گرفت تا مسیر زندگی را در سیر و سفرهای طولانی و از جمله به حجاز، شام و روم بگذراند و بنا به گفته خود، در اقصا نقاط جهان گشت؛ به هر گوشه ای، تمتعی کسب کرد و از هر خرمنی، خوشه‌ای برگرفت:

در اقصای عالم بگشتم بسی
به سر بُردم ایام با هر کسی

تَمتُّع به هر گوشه ای یافتم
ز هر خرمنی خوشه ای یافتم

چو پاکان شیراز خاکی نهاد
ندیدم که رحمت بر این خاک باد

تولّای مردان این پاک بوم
برانگیختم خاطر از شام و روم

دریغ آمدم زان همه بوستان
تهیدست رفتن سوی دوستان.

 اینگونه است که جامی، شاعر قرن نهم درباره این شاعر قرن هفتم هجری می گوید: «اقالیم را گشته و بارها به سفر حج پیاده رفته.»

این سفرها که از حدود سال ۶۲۲ هجری قمری آغاز شده است، تا حدود سال ۶۵۵ با بازگشت سعدی به شیراز پایان یافت؛ اما یاد و خاطره سفرها او را بر آن داشت تا با زبان نظم و نثر، حکمت های زبان پارسی و نکات بدیع سفرهای خود را – که از استادان متعدد و البته از تجربیات در سفر آموخته بود - جاودانه سازد.

شاید بتوان گفت نخستین کسی که پس از فردوسی نامدار، آسمان شعر و ادب ایران را مزیّن ساخت، سعدی است.

آثار او به دو دسته آثار منثور و منظوم تقسیم می‌شود که مشهورترین اثر منثور سعدی، یعنی «گلستان»، خود سرشار از ابیات شعری منظوم فارسی و عربی و در حقیقت، ملتقای زیبای نثر و نظم ادبی است.

همچنین مشهورترین اثر منظوم وی هم همان «سعدی نامه» یا «بوستان» است که در باب‌های گوناگون، سرشار از حِکَم فارسی است. در عین حال از سعدی، برخی رباعیات، قصائد، مراثی، ملمّعات، ترجیعات، مفردات و... هم به یادگار مانده است.

در اهمیت زبان شعری او همین بس که حکمت عملی در شعرش، متجلی است:

من از آن روز که دربند تو اَم، آزادم
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم

همه غم‌های جهان هیچ اثر می ‌نکند
در من از بس که به دیدار عزیزت شادم

خرم آن روز که جان می ‌رود اندر طلبت
تا بیایند عزیزان به مبارک بادم

من که در هیچ مقامی نزدم خیمه انس
پیش تو رخت بیفکندم و دل بنهادم

دانی از دولت وصلت چه طلب دارم هیچ
یاد تو مصلحت خویش ببرد از یادم

به وفای تو کز آن روز که دلبند منی
دل نبستم به وفای کس و در نگشادم

تا خیال قد و بالای تو در فکر من ست
گر خلایق همه سروند، چو سرو آزادم

به سخن راست نیاید که چه شیرین سخنی
وین عجب‌تر که تو شیرینی و من فرهادم

دستگاهی نه که در پای تو ریزم چون خاک‌
حاصل آن ست که چون طبل تهی پر بادم

می ‌نماید که جفای فلک از دامن من
دست کوته نکُند تا نکَند بنیادم

ظاهر آن ست که با سابقه حکم ازل
جهد سودی نکند تن به قضا دردادم

ور تحمل نکنم جور زمان را چه کنم
داوری نیست که از وی بستاند دادم

دلم از صحبت شیراز به کلی بگرفت
وقت آن ست که پرسی خبر از بغدادم

هیچ شک نیست که فریاد من آنجا برسد
عجب ار صاحب دیوان نرسد فریادم

سعدیا حب وطن گر چه حدیثی ست، صحیح
نتوان مرد به سختی که من این جا زادم

مولفه دیگر در بیان سعدی، روانی کلام اوست که باعث جاودانگی او در میان عموم مخاطبان شعر شده است:

ما گدایان خیل سلطانیم
شهربند هوای جانانیم

بنده را نام خویشتن نبُود
هر چه ما را لقب دهند آنیم

گر برانند و گر ببخشایند
ره به جای دگر نمی‌دانیم

چون دلارام می‌زند شمشیر
سر ببازیم و رخ نگردانیم

دوستان در هوای صحبت یار
زر فشانند و ما سر افشانیم

مر خداوند عقل و دانش را
عیب ما گو مکن که نادانیم

هر گُلی نو که در جهان آید
ما به عشقش هزاردستانیم

تنگ چشمان نظر به میوه کنند
ما تماشاکنان بُستانیم

تو به سیمای شخص می‌نگری
ما در آثار صُنع حیرانیم

هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم

سعدیا بی وجود صحبت یار
همه عالم به هیچ نستانیم

ترک جان عزیز بتوان گفت
ترک یار عزیز نتوانیم

بی گمان اشعار او نشان می دهد که فردی جهاندیده و سرد و گرم چشیده است:

هزار جهد بکردم که سرّ عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسّرم که نجوشم

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم؛ نه صبر ماند و نه هوشم

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم

مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم

من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم

بیا به صلح من امروز در کنار من امشب
که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم

مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم

به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت
که تندرست ملامت کند چو من بخروشم

مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند می ‌ننیوشم

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

همچنین کلام وی ملیح و همراه با استفاده حداکثری از کنایات، امثال و لطایف و البته شیرین بیانی در کنار فصاحت و شیوایی است:

هر دم از عمر می‌رود نفَسی 
چون نگه می‌کنم نماند بسی 

ای که پنجاه رفت و در خوابی
مگر این پنج روز دریابی  

خجل آنکس که رفت و کار نساخت 
کوس رحلت زدند و بار نساخت

خواب ِنوشینِ بامدادِ رحیل 
باز دارد پیاده را ز سبیل

هر که آمد عمارتی نو ساخت 
رفت و منزل به دیگری پرداخت

وان دگر پخت همچنان هوسی 
وین عمارت بسر نبرد کسی

یار ناپایدار دوست مدار 
دوستی را نشاید این غدّار

نیک و بد چون همی بباید مرُد 
خُنُک آنکس که گوی نیکی برُد

برگ عیشی به گور خویش فرست 
کس نیارد ز پس ز پیش فرست

عمر، برَف است و آفتاب تموز            
اندکی ماند و خواجه غَرّه هنوز

ای تهی‌دست رفته در بازار
ترسمت پُر نیاوری دستار

در عین حال و به گفته کارشناسان، شعر سعدی همراه با نوآوری‌هایی در سبک شعری است که از آن جمله می‌توان به همراهی کلام فارسی و عربی در اشعار او اشاره کرد که زیبایی مضاعف و جلوه ای خاص به کلامش می‌دهد:

سَل المَصانِع رَکبا تَهیمُ فی الفَلَواتِ
تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی

شبم به روی تو روزست و دیده‌ها به تو روشن
و اِن هَجَرت سواء عَشِیّتی و غَداتی

اگر چه دیر بماندم امید برنگرفتم
مَضَی الزّمان و قلبی یَقول انّک آتی

من آدمی به جمالت نه دیدم و نه شنیدم
اگر گلی به حقیقت؛ عجینِ آب حیاتی

شبان تیره امیدم به صبح روی تو باشد
و قَد تفتش عین الحیات فی الظّلمات

فَکَم تُمرّر عَیشی و انت حامِل شَهد
جواب تلخ بدیع ست از آن دهان نباتی

نه پنج روزه عمرست عشق روی تو ما را
وجدت رائحه الوّد اِن شَمَمت رفاتی

وصفت کلّ ملیح کما یحبّ و یرضی
محامد تو چه گویم که ماورای صفاتی

اَخاف مِنک و اَرجوا و اَستغیث و اَدنو
که هم کمند بلایی و هم کلید نجاتی

ز چشم دوست فتادم به کامه دل دشمن
اَحِبَّتی هَجَرونی کَما تَشاء عِداتی

فراقنامه سعدی عجب که در تو نگیرد
و اِن شَکوت الی الطّیر نَحن فِی الوکنات

اینگونه بود که سعدی، عمر پُرباری را تجربه کرد و در بیتی سرود:

سعدی قلم به سختی رفتست و نیکبختی
پس هر چه پیشت آید؛ گردن بِنِه قضا را

و او هم به قضای خود گردن نهاد و در حدود سال ۶۹۵ هجری قمری، رُخ در نقاب خاک کشید.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
* نظر: