تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به قلم نیوز است و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است.
طراحی و تولید: " ایران سامانه "
به گزارش قلم نیوز، پدر دخترک مرده، برادر بزرگ معتاد، برادر کوچک بیمار و مادر مجنون است و دخترک رنجور از روزگار از قصه شبطبیعت حکایت میکند: روزها را چندان به یاد ندارم. تابشخورشید رنگها را تمام از جلا مىانداخت، زایل مىکرد. شبها را اما خوب به یاد دارم. رنگ نیلگون ژرفتر ازآسمان بود، رنگى در پس تمام تیرگیها، رنگى که ژرفاىجهان را مىپوشاند. آسمان براى من همین بارقه زلالدرخشان بود که در وراى آبىِ نیلگون به چشم مىآمد، دروراى این گدازه سردِ فرارونده از هرچه رنگ. در وینهلونگهر وقت مادرم دلش مىگرفت، اسب کالسکه دونفرى رامىبست و براى نظاره شب ایام بىبارانى به حومه شهرمىرفتیم. بابت آن شبها و آن مادر، اقبال داشتم من. نورآسمان بر بلور شفاف آبشارها، و بر ستونهایى از سکوت وسکون مىتابید. فضا آبى بود، نیلگون، مىشد با دستلمسش کرد. آسمان تپش مداوم شفافیت نور بود. شبهمهجا را، تمامى دهکده را در دو سوى رود تا آنجا که چشمکار مىکرد روشن کرده بود. هر شبى مشخصه خاصىداشت، هر شبى انگار براى زمانِ دوام خودش رقم خوردهبود. تنها صدا در شب، صداى سگهاى بیابان بود کهمرموز میلاییدند، روستا به روستا با زوزه جوابِ هم رامىدادند تا تمامى زمان و فضاى شب را به زوال بکشند.
دخترک به دنبال تحصیلات ره به پاریس میبرد و مرد با دختری که خانواده امر میکند سر سفره عقد مینشیند و ....
مارگریت دوراس
مارگریت دوراس (۱۹۱۴–۱۹۹۶) داستاننویس و فیلمسازفرانسوی در هندوچین مستعمره دیروز فرانسه و ویتنام امروزمتولد شد و با ساخت بیش از ۱۹ فیلم و نوشتن ۶۰ کتابشامل رمان، داستان کوتاه، نمایشنامه، اقتباس، فیلمنامهتلاش کرد ناکامیهای زندگی را پشت سر بگذارد.
درباره رمان عاشق
«بانوی داستاننویسی مدرن» مارگریت دوراس در این داستان از نوجوانی خود مینویسد. پدر و مادر او به سایگونآمده بودند تا در این مستعمره زندگی بهتری را تجربه کنند اما تلاش آنها با بختشان همراه نبود. پدر در ابتدای امر بیمار شد و درگذشت و پسانداز خانواده با خرید زمینی بیحاصل بر باد رفت.
با این همه داستان عاشق زیباست. در حال خواندن رمان خواننده احساس میکند با کرجی در رودی در سایگون در حرکت است و غمها همراه با شنیدن آوازی فرانسوی درآفتاب مه گرفته رودخانه ناپدید میشود و خورشید بار دیگر پیدا میشود.
این رمان که در سال ۱۹۸۴ منتشر شد به بسیاری اززبانهای دنیا ترجمه شده و جایزه ادبی گنکور را کسبکرده است.
گشتی در کتاب
موعد عزیمت، با نفیر سهباره سوت کشتى فرارسید،نفیرى ممتد و گوشخراش که در تمام شهر مىپیچید. درسمت بندر آسمان سیاه بود. بالاخره یدککشها به کشتىنزدیک شدند و آن را به پهنه وسط رودخانه کشاندند. بعدطناب یدککشها را جمع کردند، یدککشها دوباره بهساحل برگشتند. بعد هم کشتى یک بار دیگر نفیر وداعسرداد، از نو همان غریوِ گوشخراش بود با حزن مرموزى کهنهتنها مسافران و نهتنها آنهایى که از هم جدا مىشدند بلکهکسانى را هم که براى تماشا آمده بودند دلتنگ مىکرد،همانهایى که بىدلیل آنجا بودند، که سفرکردهاى نداشتندتا خیال و خاطرشان بیاشوبد. بعد هم کشتى، خیلى آرامو با هرچه در توان داشت، در دل رود روان شد. پیکرهلندهورش که به سمت دریا پیش مىرفت تا ساعتها دیدهمىشد. آدمهاى بسیارى آنجا مىماندند تا کشتى را نگاهکنند، تا با حرکاتى بسیار کند و نیز با دلمردگى دستمالیا شالشان را در هوا تکان دهند. بعد هم سرانجام کشتى درقوسِ کروىشکلِ زمین گم مىشد.
دخترک هم، وقتى کشتى اولین سوت را کشید، وقتى پُلچهبین بندر و کشتى را برداشتند، وقتى یدککشها کشتى رااز خشکى دور کردند بغضش ترکید. گریه مىکرد بىآنکهاشکش سرازیر شود. آخر، عاشقش چینى بود و به رسمعاشقانِ چینى گریه جایز نیست. آکنده از رنج بود ونمىگذاشت مادر و برادر کوچکش بویى از آن ببرند، هیچنشانى از رنج بروز نمىداد، انگار قرارشان همین بود.
عاشق اثر مارگریت دوراس با ترجمه قاسم روبین در ۱۱۲صفحه و با قیمت ۹۵۰۰۰۰ریال را نشر اختران رهسپار بازار کتاب کرده است.