درباره رمان عاشق اثر مارگریت دوراس
جواد لگزیان/ دخترک پانزده ساله فرانسوی که در سایگون به دنیا آمده است به هنگام گذر از رود مکونگ، سوار بر کرجى متوجه نگاه مردی از داخل ماشین لیموزین سیاهرنگ میشود. مردچینى است، از معدود ثروتمندان چین و صاحب یکسلسله مسکونىهاى مستعمراتى. دخترک از آن پس براىرفتن به مدرسه شبانهروزى سوار لیموزین میشود و براىصرف شام به مجللترین رستورانهاى شهر میرود اما سیندرلای داستان عاشق، شاد و خوشبخت نیست و مبتلاست به اندوه: دچار اندوهى شدهام که انتظارش را مىکشیدم،اندوهى که ریشهاش در خود من است. راستش، من همیشهغمگین بودهام. این غمگینى را حتى در عکسهاى دورانکودکیم هم مىبینم، این اندوه، این همیشه آشنا را منهمواره در خود داشتهام. اندوه چنان شباهتى به من دارد کهمىتوانم آن را همنامِ خودم کنم...