اصلاحطلبی به یک «دشواره» یا پروبلماتیک
تبدیل شده و از حد یک «مسئله» فراتر رفته است. مقصود از دشواره، مجموعه
مسائل بههمپیوستهای است که حل آن چندان ساده به نظر نمیرسد. برای فوکو و
باشلار، دشواره امری هستیشناختی و نه معرفتشناختی یا امری فرعی محسوب
میشود. مدعای این نوشتار امکان حل این دشواره به شرط تعیین تکلیف
گزارههای ذیل است:
1- مطلوبیت اصلاحطلبی: در شرایط فعلی که
محافظهگرایی به انباشت سوگوارانه مشکلات میافزاید و راه انقلاب و
براندازی غیرمعقول و پرهزینه به نظر میرسد، بهترین گزینه اصلاحطلبی است.
2- مفهوم اصلاح: هرچند اصلاحطلبی امری مطلوب است، اما مفهوم «اصلاح» و
«اصلاحطلبی» وضوح چندانی حتی نزد اصلاحطلبان ندارد. برای مثال، «اصلاح»
یا «رفرم» در مقابل «انقلاب» معنا پیدا میکند، ولی حامیان اصلاحات برخی
انقلابی بوده یا هستند!
3- تعریف اصطلاحی اصلاحطلبی: اصلاحطلبی در علوم اجتماعی و علوم سیاسی
تعریف خاصی دارد که مشخص نیست آیا همین تعریف مدنظر اصلاحطلبان است یا نه.
اگر محافظهگرایی میل به حفظ وضع موجود و انقلابیگری میل به تغییر
ناگهانی دارد، اصلاحطلبی با تغییر مسالمتآمیز (بدون خشونت) و تدریجی
شناخته میشود. نکته مهم در اینجا، آن است که به تعبیر هیوود، اصلاحات
میتواند به اصلاح ساختار و قانون اساسی نیز منجر شود.
برخی اصلاحطلبان
تصور میکنند ضرورتا اصلاحات باید در چارچوب همین قانون اساسی (و نظارت
استصوابی و مانند آن) صورت پذیرد. این اصلاحات را هیوود «محافظهگرایی
اصلاحطلبانه» مینامد. بسیاری از کسانی که در ایران به «اصلاحطلب» شهرت
یافتهاند، در واقع «محافظهگرای اصلاحطلب» هستند! تصور غلط آن است که فکر
کنیم اصلاحات عمیق نوعی براندازی و ضدیت با اصل نظام محسوب میشود.
4- طیفیبودن اصلاحطلبی در ایران: به تعبیر حجاریان، تنوع دیدگاهها و
گرایشها در درون جبهه مشارکت باعث شده این جریان را «حزب بینالعباسین»
بنامیم؛ چراکه تنوعی از عباس عبدی تا عباس دوزدوزانی را دربر میگیرد! به
بیان دیگر، از عباس عبدی تا عباس دوزدوزانی میتوانند اصلاحطلب محسوب
شوند! برخی اصلاحطلبان هنوز از انقلابیگری اول انقلاب دفاع میکنند و
برخی دیگر ناقد آن محسوب میشوند. تکلیف رهبر اصلاحات نیز در این بین مشخص
نیست. اینکه اصلاحات در ایران یک «جبهه» است نه یک «حزب»، مشکلی را کم
نمیکند؛ چون جبهه نیز باید تعریف و حدود و ثغور مشخصی داشته باشد.
5- راهبرد و برنامه اصلاحطلبی: اصلاحطلبی در ایران، هرچه باشد، به
مانیفست، راهبرد و برنامه نیاز دارد. مانیفست، بیانیهای است که اصول،
عقاید و اهداف کلی را مشخص میکند. راهبرد، طرح درازمدتی است که برنامههای
بلندمدت، میانمدت و کوتاهمدت در دل آن جای میگیرد. ابهامهایی که در
ابعاد مختلف اصلاحطلبی در ایران وجود دارد، مانع مهمی بر سر راه تعیین
مانیفست، راهبرد و برنامه محسوب میشود.
6- ابهام در مدیریت: اصلاحات در ایران، هرچه باشد، حتی این را هم مشخص
نکرده که رهبر دارد یا خیر. نقدهای اخیر کرباسچی به این مسئله نشان داد
ابهام در رهبری اصلاحات، مسئلهای جدی محسوب میشود.
7- تقدم توسعه سیاسی یا توسعه اقتصادی (یا
فرهنگی): درحالیکه (برخی) اصلاحطلبان تقدم توسعه سیاسی را مطرح میکنند،
(عمده) نظریات توسعه و تجربه کشورهای توسعهیافته نشان میدهد که اولا
توسعه یک امر بههمپیوسته است و ثانیا توسعه اقتصادی، در این بین، از
اهمیت بیشتری برخوردار بوده است.
8- دوگانه اصلاحات و اصلاحطلبان: عدم فهم صحیح مسئله توزیع و مهار قدرت،
بهعنوان مسئلهای مدرن، باعث شده فرصتطلبی و فساد، به قول جهانگیری، امری
نهادینه شود. یکی از استلزامات نهادینهشدن فساد، آن است که چپ و راست و
اصلاحطلب و اصولگرا نشناسد! آلودهشدن برخی اصلاحطلبان به فرصتطلبی باعث
شده کسانی بین اصل اصلاحات و اصلاحطلبان تمایز قائل شوند. به تعبیر
تاجیک، «در فردای پیروزی جریان اصلاحطلبی و تبدیل آن به گفتمان مسلط،
اصلاحطلبان چندان به رخداد اصلاحطلبی و نظام آکسیومی آن وفادار نماندند.
دیری نپایید که گفتمان اصلاحطلبی نیز به نوعی آپاراتوس و دیسپوزیتیف قدرت
تبدیل و در پای قدرت و منفعت ذبح شد. اینان، اصلاحطلبی را دقیقا در همان
موقف و موضعی تعریف میکنند که قدرت و منفعتشان اقتضا میکند. این عده،
برای رسیدن به قدرت آرام و قرار ندارند!».
9- دوگانه انقلابیگری و اصلاحطلبی: همانگونه که اشاره شد، نسبت
اصلاحطلبی با انقلاب مشخص نیست. تکلیف اصلاحطلبان از این جهت معلوم نیست
که هم دل در گرو انقلاب و انقلابیگری دهه 50 دارند، هم میخواهند در این
زمان نقش اصلاحطلبانه ایفا کنند.
10- دوگانه حضور سیاسی یا بازگشت به جامعه: درحالیکه جریان غالب اصلاحات
بر ضرورت حضور در حوزه سیاست اصرار دارد، برخی معتقدند باید به جامعه
بازگشت و با اقشار مختلف مردم ارتباط گرفت. در این بازگشت، مسائل اقتصادی و
حتی مسائلی همچون محیط زیست بر امر سیاست تقدم پیدا میکند. درحالیکه در
انتخابات اخیر، نبوی بر حضور بدون شرط در انتخابات اصرار میکرد، حجاریان
شرط و شروطی برای آن داشت. ابهام درباره چگونگی رویارویی با اعتراضات آبان
96 و دیماه 98 نیز مصداقی دیگر از این مسئله به حساب میآید.
12- دوگانه تداوم یا تحول: اصلاحات به معنای آنچه در دولت اصلاحات وجود
داشت، قبل از پایان آن دولت به بنبست رسیده بود؛ هرچند اصلاحات به معنای
کلی آن همواره وجود داشته و وجود خواهد داشت. بنابراین بهجای سخن از
«پایان اصلاحات»، باید از «موجهای اصلاحات» بحث کنیم. اگر این فرض را
بپذیریم که از پایان دولت اصلاحات وارد موج دوم اصلاحات شدهایم، باید
اذعان کنیم که در پایان سال 98، وارد موج سوم اصلاحات شدهایم. موج جدید
اصلاحات بیسر است، ممکن است دغدغههای اقتصادیاش بیشتر از اولویتهای
سیاسی آن باشد و حتی به شکلی عرفیگرا شود. ظاهرا کسی از جبهه اصلاحات،
تکلیف موجهای اصلاحطلبی را مشخص نکرده است.
13- نسبت با دولت روحانی (و حاکمیت): در سال 92 وقتی گزینه همراهی با
کاندیداتوری روحانی مطرح شد، 27 نفر از از 30 نفر شورای مشاوران با این
مسئله مخالف بودند؛ هرچند پاشنه در به نفع روحانی چرخید؛ البته مشخص بود که
روحانی اصلاحطلب نیست و پس از مدتی تفاوت آرای او با اصلاحطلبان مشخص
خواهد شد. فشار داخلی و خارجی بر دولت روحانی از کارآمدی آن کاست و گزینه
جدید مردم عادی، عبور از اصولگرایی و اصلاحطلبی شد. در این شرایط، این
سؤال برای اصلاحطلبان به وجود آمد که آیا تا آخر با روحانی بمانیم یا نه؟
پس، برخی سعی کردند از جایی به بعد حساب خود را از دولت جدا کنند تا به
تعبیر خودشان عملکرد دولت به حساب اصلاحطلبان نوشته نشود. وقتی حجاریان
گفت «دیگر نمیشود جنس بنجل به مردم داد»، عطریانفر پاسخ داد «جمعبندی
حجاریان امر واقع و مقبولی نیست و پذیرش چندانی ندارد. وقتی سخن از جنس
بنجل میشود، باید مشخص شود منظور چیست؟».
14- نتیجه: «مسئله»های اصلاحطلبی، امروزه به یک «دشواره» تبدیل شده است.
این دشواره در صورتی قابلیت حلوفصل دارد که مسائل یادشده مدنظر قرار
گیرد. هرچند اصلاحطلبی مشکلات فراوانی پیشروی خود دارد، ولی تنها گزینه
معقول به نظر میرسد.
منبع: شرق