زنگ خانه «حاجآقا» را پیدرپی و ممتد فشار میدهد. در که باز میشود، با عجله و در حالی که مدام پشت سرش را نگاه میکند، وارد اتاق میشود: «شوهرم داره تعقیبم میکنه؛ تو رو خدا اجازه بدید، اول من برم تو. به خدا فقط یه نقطه حرف با حاجآقا دارم. برم کارم رو بهش بگم، زود میام بیرون. ایشالا خدا مشکل همتونو حل کنه...»
کد خبر: ۶۶۳۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۲۳