به این که چنین حرف عجیبی از سوی کاپیتان تیم ملی امارات در آستانه رقابت حساس عربستان و امارات در نهم شهریور ماه پیش رو در رقابتهای مقدماتی جام جهانی ۲۰۱۸ روسیه، بدون شک باید با واکنش جدی از سوی کنفدراسیون فوتبال آسیا (AFC) مواجه شود، کاری نداریم، چون به خوبی از فضای عربی حاکم بر AFC آگاه هستیم. اصلاً حتی به این که فیفا هم باید نسبت به این صحبتهای عجیب قومی و نژادی بازیکن امارات واکنش نشان بدهد، هم کاری نداریم؛ چرا که شوربختانه در دنیای امروز، نفت و گازی که از آبهای نیلگون خلیج فارس استخراج میشود، قابلیت سیاه و البته دلاری کردن در و دیوار هر نهادی حتی فیفا را نیز دارد!
اصلاً به ما چه؟ ژاپن و استرالیا که در صورت عدم بازی جوانمردانه امارات در مقابل عربستان - که با توجه به حرفهای عجیب کاپیتانش خیلی هم دور از ذهن نیست - باید بروند و پیگیر این قومگرایی و نژادپرستی زشتی که امروز فوتبال آسیا با آن مواجه شده است، شوند. ما که با خیالی آسوده و البته با اقتدار توانستیم پیش از آن که ۲۹ تیم از ۳۲ تیم حاضر در جام جهانی (به غیر از روسیه میزبان و برزیل که پیش از ما صعودش را قطعی کرد) مشخص شوند، صعودمان را جشن بگیریم و دو بازی پیش رو را میتوانیم به تیم دوممان بازی دهیم یا حتی به عنوان دیدارهای تدارکاتی به آن نگاه کنیم! البته کادر فنی حرفهای و روحیه ایرانی ما اجازه چنین کاری را به ما نمیدهد و به خاطر تاثیر نتایج ما در این دو دیدار بر تیمهای دیگر گروه، به احتمال فراوان با ترکیب کامل و مثل همیشه جوانمردانه در این دو دیدار نیز حاضر خواهیم شد.
این متن قصد پرداختن به هیچ یک از موارد بالا را ندارد بلکه موضوع مورد بحث در این یادداشت پدیدهای است به نام «بیوطنی»؛ پدیدهای که بیراه نیست بگوییم هر کس گرفتارش شود به مانند اندیشههای چپ، در نهایت به پوچی و از خودبیگانگی یا آن چه در فلسفه به «نهیلیسم» مشهور است، میشود. البته برای درک این اتفاق خیلی هم لازم نیست سراغ عالم نظر رفت. حتی اندیشههای «پستمدرن» (یا به تعبیر ظریفی، پشت مدرن!) که کم رنگ شدن مرزهای ملی و علائق ملی را از نشانههای دوران پس از مدرنیته میداند نیز ارتباطی به اتفاق رخ داده در فوتبال آسیا ندارد؛ چرا که پستمدرنها این نشانهها را در ظرف زمان و مکان خودشان یعنی جهان غرب پیشبینی میکردند؛ در حالی که امروزه و در قرن بیستویکم شاهد آن هستیم که نه تنها پیشبینی آنها ذرهای به حقیقت نزدیک نشده، بلکه حتی امروزه بسیاری از اندیشمندان، از آغاز دوران جدیدی از ناسیونالیسم در جهان غرب خبر میدهند؛ ناسیونالیسمی که نمود بارزش در جهان غرب، با روی کار آمدن ترامپ و حادثه «برگزیت» (خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا) نمایان شد.
شاهد دیگر این مهم در دنیای غرب - از آنجایی که محوریت این یادداشت یک اتفاق فوتبالی است - شکل و شمایل رقابتهای فوتبال در غرب عالم است. به عنوان مثال اگر رقابتهای فوتبال ملی در سالهای اخیر اروپا را با چند دهه گذشته مقایسه کنیم، آن چه بیش و پیش از هر چیزی نمایان است، پررنگتر شدن نشانههای ملی کشورهاست. جایی که فوتبالیستهای ایتالیایی و فرانسوی در هنگام پخش شدن سرود ملی کشورشان آنچنان فریاد میزنند که قُطر رگهای گردن هر یک از آنها را میتوان اندازهگیری کرد! حتی کشور کوچکی همچون ایسلند که هویت ملی در آن چندان ریشه تاریخی ندارد، در چند سال اخیر از همین فوتبال برای تقویت همبستگی ملی در جمعیت سیصد هزار نفری کشورش بهره بُرده و امروز در جهان، این کشور را با تشویق ایسلندی که در رقابتهای فوتبال اروپا آن را به نمایش گذاشتند، میشناسند. پس بهتر است اتفاق رخ داده در فوتبال آسیا را تنها و تنها با همان چه بالاتر بدان اشاره شد، مورد توجه قرار داد: «بیوطنی»!
این که بازیکن تیم ملی یک کشور - که لباسی بر تن کرده است که او را نماینده ملتش میکند - آرزوی شکست تیم کشورش در مقابل کشوری دیگر را بکند، در هیچ کردار، اندیشه و فلسفهای نمیگنجد؛ جز اینکه به درد «بیوطنی» مبتلا باشد!
نکته نغز ماجرا این است که «عمر عبدالرحمن» که از آرزوی شکست تیمش مقابل سعودیها گفته، در نوجوانی یک بار تیغ برّان عصبیت قبیلهگرایی سعودی را تجربه کرده است. وی که در سال ۱۹۹۱ در ریاض عربستان در خانوادهای یمنی - که در عربستان کارگری میکردند - به دنیا آمد، در نوجوانی مورد علاقه باشگاه الهلال عربستان قرار میگیرد اما مسئولان عربستان اعلام میکنند که فقط حاضرند به او تابعیت سعودی بدهند و به اعضای خانواده او تابعیت نخواهند داد. همین ماجرا باعث میشود که او به امارات کوچ کند که قبول میکرد هم به او و هم به خانوادهاش تابعیت اماراتی را بدهد. در شرایط عادی و منطقی شاید هر کس دیگری جای «عبدالرحمن» بود، هم برای قدردانی از محبت اماراتیها در حق او و خانوادهاش و هم به خاطر کار تحقیرآمیزی که سعودیها با او کرده بودند، بهترین بازیاش را مقابل عربستان انجام میداد اما امان از عصبیت قومی و نژادی که اثری از عقل و منطق و قدردانی برای آدمی باقی نمیگذارد!
اما فارغ از آن چه تاکنون گفته شد، صحبتهای «عمر عبدالرحمن» ما را به تامل در این مهم وامیدارد که چه گوهر نابی داریم و به قول بزرگی، باید از آن به نام یا به ننگ دفاع کرد و آن چیزی نیست جز ایران، ایرانیت و هویت ایرانیمان. آن چه ریشه در تاریخ دور و درازی دارد که نه نابود شدنی است و نه یک شبه و با دلارهای نفتی میتوانش خرید. اما متاسفانه گاهی در پس ضربتهایی که روزگار بر پیکرمان وارد میسازد، فراموشش میکنیم و حتی گاهی آن ضربتها را از روی خود برداشته و بر سر این گوهر نابمان میکوبیم.
این «هویت ملی» را دست کم نگیریم. اندیشههای «پست مدرن» و «جهانوطنگرایانه» شاید در ظاهر جذاب و دلربا باشند اما در باطن حتی در جاهایی که این اندیشهها به منصه ظهور رسیدند هم چیزی برای عرضه کردن نداشته و ندارند. در عوض بسیاری از اندیشمندان غربی بر اهمیت «هویت ملی» در پیشرفت و توسعه اذعان کردهاند. «لیا گرینفلد» میگوید: «هویت ملی به مردم حس کرامت میدهد و پایه تعهد به اهداف ملی است که به رشد اقتصادی کمک میکند.»
ریشهدار بودن مفاهیمی همچون «ملت ایران»، «ملیت ایرانی»، «ایرانیت» و «هویت ملی ایرانی» در ایران را نباید کماهمیت بدانیم.
اگر میبینیم که در قرن بیستویکم و در عصر دولتهای ملی یا به تعبیری دیگر عصر ملت-دولتها، چنین صحبتهای عجیبی از بازیکن ملی یک کشور همسایه ما شنیده میشود، به خاطر این است که بسیاری از کشورهای همسایه ما به لحاظ تاریخی اصلاً کشور نیستند. در حالی که ایران به عنوان یک ملت-دولت چنان ریشهای در تاریخ دارد که از امواج سهمگین توفانهایی همچون تاراج مغولان و دیگران از بین نرفته و همواره همچون سروی ستبر هر بار که افتاده است، خودش دوباره قد راست کرده است.
به تعبیر «ریچارد فرای»، شرقشناس شهیر آمریکایی «خاصیت تداوم و نوپذیری ایران همانند سرو است که در اشعار پارسی بسیار آمده است. این درخت مانند کاج از توفان یا بادهای سهیم نمیشکند و قابلیت انعطاف دارد. چون باد سنگین بوزد، خم میشود و سر بر زمین میساید و سپس با آرامش توفان، باز قد راست میکند.»
ریشهدار بودن «ملت» و «ملیت» ایرانی تا جایی است که «تئودور نولدکه»، شرقشناش آلمانی کاری که حکیم توس فردوسی کرد را نشانی از «حماسه ملی ایران» عنوان میکند که این مهم نیز نشان میدهد «ملت» و «ملیت» ایرانی حداقل بیش از هزار سال است که در ایران ظهور و بروز داشته است. همین است که در گستره سرزمینی ایران، در طول تاریخ، اقوام مختلف، علیرغم تفاوتهای فرهنگی منطقهای، برای داشتن زبان ملی، حکومت ملی، دولت ملی، امنیت ملی، اقتدار ملی و ... کوششهای بسیار داشتهاند و نتیجهاش امروز این است که همه ایرانیان فارغ از قومیت و مذهب و ... در هر آن چه در این سرزمین با هم خلق کردهاند به یک اندازه سهیم هستند.
اگر از فوتبالیستهای عرب و عربزبان ایران هیچ گاه آن چه از بازیکن اماراتی سر زده، سر نمیزند، ریشه در همین «هویت ایرانی» دارد. اگر ورزشکار کُرد ایرانی در زیر فشار کیلوها پولاد سرد، «ایران» را فریاد میزند نه قومیت یا چیز دیگری، ریشه در همین «هویت ایرانی» دارد. اگر یک مسیحی ارمنی کاپیتان تیم ملی فوتبال ایران میشود و به هنگام شکست ایران بیش از همه اشک میریزد، ریشه در همین «هویت ایرانی» دارد. همو که به احترام دین و مذهب اکثریت ملت ایران که لباسی به نمایندگی از همه آنها بر تن دارد، حتی با وجود مسیحی بودنش مثل سایر بازیکنان از زیر قرآن رد میشود و بوسه بر آن میزند. اگر ورزشکارانی از دیار آذربایجان بارها بر پیشنهادهای اغواکننده کشورهای همسایه چشم پوشیدند و ماندند و برای ایران افتخار آفریدند تا همگان رقص پرچم ایران را در دستان آنها ببینند، ریشه در همین «هویت ایرانی» دارد. اگر ...
آری، اینها و هزاران هزار مورد مشابه دیگری که میشد بر این سیاهه افزود، ریشه در «هویت ایرانی» ما دارد و همین ریشهدار بودن «هویت ایرانی» است که باعث میشود هر گاه پای ایران به میان میآید، عصبیتهای قومی جایی برای عرض اندام کردن پیدا نمیکنند. تا فاجعهای به مانند آن چه بر زبان «عمر عبدالرحمان» اماراتی جاری شد، آفریده نشود؛ فاجعهای به نام «بیوطنی»!»