ساده نیست. از دلِ آتش بیرون بیایی اما به جای خاكستر شدن، گلستانی در تو شکل گرفته باشد. ساده نیست اما واقعیت دارد. این واقعیت را وقتی میفهمی كه با زیور، معصومه و محسن، قربانیان اسیدپاشی روبهرو شوی و پای حرفهای آنها بنشینی. آنها كه از خشنترین و بیرحمانهترین آتش كینه و دشمنی عبور کردند و حالا به جای انتقام و ویرانگری، به جای فکر کردن هر روز و هر لحظه به قصاص و انجام همانچه بر سرشان آمده، به ساختن دنیایی فكر میكنند كه در آن خشونت كمتری وجود داشته باشد.
این قربانیان اسیدپاشی، بعد از اتفاقی كه حتی فكرش هم خراشی به روح آدم است، دست روی دست نگذاشتهاند. آنها در طول سالهایی كه از این حادثه تلخ برایشان میگذرد، یاد گرفتهاند که باید بلند شد و برای ساختن دنیای بهتر، همت کرد. آنها با این که بیناییشان را از دست دادهاند و تنها چیزی که میبینند تاریکی است و تاریکی، راه روشنی را در پیش گرفتهاند و به جای انزوا، آفریدن و خلق کردن را انتخاب کردهاند.
این سه نفر حالا نمایشگاهی از توانمندیهایشان برگزار کردهاند. نمایشگاه «فردا در آیینه» که با آثار معرق و نقاشی و سفال، تا سیام مهرماه در بوستان گفتگو منتظر کسانی است که در راه پرفراز و نشیب موفقیتهای آینده، دستشان را به نمایندگی از سایر قربانیان اسیدپاشی بفشارند و از آنها حمایت کنند.
معصومه عطایی، شش سال پیش قربانی اسیدپاشی شده. او حالا دیگر نمیخواهد آن روزهای تلخ را به یاد بیاورد و با این که هنوز گاهی کابوس اتفاق تلخ اسیدپاشی همراهش است، میخواهد با امید به آینده نگاه کند. معصومه با اعتماد به نفس و انگیزه زیادی دعوت به گفتوگو را قبول میکند و میگوید: «من حالا دیگر آن روزها را پشت سر گذاشتهام. دو سال اول بعد از این اتفاق، به شدت درگیر مراحل درمان و دادگاه بودم و شرایط بحرانی سختی را پشت سر گذاشتم. اما یک فرد نیکوکار به نام خانم یاسمین ناصری به من کمک کرد که بتوانم اعتماد به نفسم را پیدا کنم و از روزهای تاریک انزوا بیرون بیایم. بعد از آن بود که رفته رفته خودم را پیدا کردم و فهمیدم اگر بخواهم عامل این جنایت را تنبیه کنم، راهش این است که به زندگی برگردم و موفق باشم نه این که در گوشه خانه از آسیبی که به من وارد شده رنج بکشم.»
معصومه که قبل از اسیدپاشی روی صورت و دستهایش، گرافیست بوده و نقاشی میکرده، حالا به جای چشم، از دستهایش کمک میگیرد تا همچنان به فعالیتهای هنریاش ادامه دهد: «من حالا علاوه بر این که سفالگری میکنم، به نابینایان آموزش سفال هم میدهم. نقاشی را هم با یک روش خاص و به شیوه کلاژ انجام میدهم، ضمن این که سهتار و فلوت هم میزنم و در گروه کر نابینایان هم فعالیت دارم.»
امید، محور حرفهای معصومه است و در هر جملهاش میشود شور زندگی را پیدا کرد: «من فکر میکنم تنها مشکلی که راه حلی برایش وجود ندارد، مرگ است، غیر از مرگ که چارهای برایش نیست، هر مشکلی را میتوان به نحوی حل کرد. از یک مرحلهای به بعد به خودم گفتم «نمیشود» و «نمیتوانم» در کار نیست، کمبود زیبایی و بینایی مهم نیست، باید به خودم و دیگران نشان دهم که حالا که زندهام، میتوانم به خوبی زندگی کنم.»
او البته منکر سختیهایی که تحمل کرده نیست: «در کشور ما متاسفانه حمایتهای کافی از قربانیان اسیدپاشی انجام نمیشود. حتی در کشورهایی مثل پاکستان و هندوستان، دولت خدمات خوبی به قربانیان این جنایت ارائه میدهد اما ما در کشورمان با مشکلات زیادی روبهرو هستیم. جراحیهای ما شامل بیمه نمیشود چون اسم جراحی زیبایی روی آن میگذارند در حالی که مگر ما میخواهیم جراحی بینی یا گونه برای زیبایی انجام بدهیم؟ جراحی ما ترمیمی است. ما فقط میخواهیم با چهرهای در اجتماع حضور داشته باشیم که مردم از ما دوری نکنند. به ما حتی خدمات روانشناسی هم ارائه نمیشود و اگر کمک افراد نیکوکار نبود، ما در انزوا بودیم و نمیتوانستیم روحیهمان را تقویت کنیم. توجه کردن به خدمات درمانی جسمی و روحی قربانیان اسیدپاشی سادهترین خواسته ما از مسئولان است.»
معصومه از مردمی هم گلایه دارد که با قربانیان اسیدپاشی رفتار مناسبی ندارند: «متاسفانه فرهنگسازی خوبی انجام نشده، مردم در فروشگاه و مترو و اتوبوس مدام از ما دوری میکنند یا طوری واکنش نشان میدهند که پسر من میگوید چرا همه با ما اینطوری رفتار میکنند؟ حتی افرادی هستند که با این که ما قربانی خشونت یک فرد دیگر هستیم، به چشم مقصر به ما نگاه میکنند و میگویند حتما شما یک کاری کردهاید که این بلا را سرتان آوردهاند! با این حال ما تلاش کردهایم با فعالیتهایمان به مردم نشان دهیم که چیزی کمتر از افراد عادی نداریم و به جای تکرار گذشته تلخ اسیدپاشی و پرس و جو از این ماجرا، میتوانند درباره فعالیتهای هنریمان با ما گفتوگو کنند.»
او که در صفحه اینستاگرامش نوشته «احساس سوختن به تماشا نمیشود»، درباره بخشش یا انتقام گرفتن از عاملان اسیدپاشی میگوید: «مخالف مجازات نیستم اما نمیخواستم شخصی که این بلا را سر من آورده قصاص کنم و چشمهایش را از او بگیرم. سالی صدها نفر بر اثر اسیدپاشی چشمهایشان را از دست میدهند، اگر بخواهیم صدها نفر دیگر را هم به همان شکل مجازات کنیم تصور کنید قرار است در چه جامعهای زندگی کنیم. من فکر میکنم این روش کارساز نیست و باید به فکر راههای مناسبتری بود؛ اما متاسفانه به نظر میرسد با خلاء قانونی درباره اسیدپاشی مواجهیم. من پدرشوهرم را که عامل اسیدپاشی بود بخشیدم چون زندگی فرزندم برایم مهم بود و میخواستم او را در کنار خودم داشته باشم. با این بخشش، حکم او پنج سال زندان تعیین شد اما بعد از یک سال و نیم شامل عفو شناخته و آزاد شد. اما واقعا اسیدپاشی جرمی است که باید شامل عفو شود؟ آن هم در حالی که عامل این کار حتی یک بار هم از من عذرخواهی یا اظهار پشیمانی نکرد و بارها گفته هنوز به آنچه میخواستم نرسیدم!»
معصومه که خبرهای مربوط به اسیدپاشی را هم پیگیری میکند، میگوید: «با شنیدن هر خبر، آن اتفاق تلخ برایم تکرار میشود و انگار دوباره خودم در آن لحظهها قرار گرفتهام. با این که حالا دوباره به زندگی پیوند خوردهام، اما ترس و وحشت این ماجرا با من است. من دیگر با آن افرادی که این کار را در حق من کردند ارتباطی ندارم و حتی شهر محل زندگیام را عوض کردهام اما با این حال نمیتوانم بگویم نگرانی و وحشتم از این موضوع کاملا از بین رفته و با شنیدن اتفاقهای مشابه، تکرار نمیشود.»
فعالیت برای ایجاد انجمن حمایت از قربانیان اسیدپاشی، از کارهای مهمی است که معصومه در نظر دارد به زودی انجامش دهد: «با همکاری دکتر فروتن که جراحی قربانیان اسیدپاشی را انجام میدهند، قرار است یک انجمن برای حمایت از قربانیان اسیدپاشی ایجاد شود. در کشورهای دیگر چنین انجمنی وجود دارد و به قربانیان اسیدپاشی خدمات مشاورهای، پزشکی، حمایتهای تحصیلی و شغلی ارائه میدهد اما جای چنین انجمنی در کشور ما خالی است. ما راه دراز و سختی را پشت سر گذاشتهایم و کسی نبود به ما کمک کند؛ اما حالا امیدواریم بتوانیم به کسانی که دچار این اتفاق شدهاند روحیه بدهیم و به آنها بگوییم برای شکست دادن کسانی که میخواستند ما را به تاریکی بفرستند، باید به جای انتقام گرفتن، تلاش کنیم از تواناییهایمان برای موفق شدن در عرصههای مختلف استفاده کنیم.»
همزمان با این که معصومه از امید و زندگی حرف میزند، آنطرفتر، زیور همراه با دو پسرش نشسته و برای چند نفر از مبارزه با سختیهایی که پشت سر گذاشته میگوید. محسن هم که بینایی یکی از چشمهایش را دارد، در گوشهای دیگر، در آینه به خودش نگاه میكند.