نویسندگان بسیاری بودهاند که اولین فعالیت حرفهای خود را در روزنامهها تجربه کردهاند؛ از «مارک تواین» و «دیکنز» گرفته تا «جک کرواک» و «استیگ لارسن». اما شاید جالب باشد بدانید برخی از بزرگترین نویسندگان جهان که در این گزارش به آنها اشاره شده، پیش از قدم گذاشتن به عرصه نویسندگی روزنامهنگار بوده و تا پایان عمر این حرفه را ادامه دادهاند.
امروز هفدهم مردادماه روز خبرنگار است و به همین مناسبت یادی میکنیم از چند چهره برجسته ادبیات جهان که قلم زدن را از روزنامهها و نشریات شروع کردند و به رماننویسان مطرح بدل شدند.
«گابریل گارسیا مارکز»
«گابریل گارسیا مارکز» نویسنده کلمبیایی برنده نوبل و از چهرههای فراموشناشدنی ادبیات آمریکای لاتین بود که آوریل سال 2014 درگذشت. زمانی که او در دانشگاه ملی کلمبیا رشته حقوق میخواند، کارش را به عنوان روزنامهنگار شروع کرد. این نویسنده اولین اثر داستانی خود را در سال 1947 در روزنامه «ال اسپکتادور» چاپ کرد، اما دبیر ادبی همین نشریه درباره داستان او نوشت: نسل جدید کلمبیاییها دیگر در حوزه ادبیات خوب حرف جدیدی برای گفتن ندارد. او از سال 1948 تا 1949 برای «ال یونیورسال» کارتاخنا قلم میزد. بعدها از سال 1950 تا 1952 ستونی با نام «سپتیموس» را در روزنامه محلی «ال هرالدو»ی بارانکیلا میگرداند. نویسنده «عشق سالهای وبا» درباره این دوران گفته است: من یک مطلب برای «ال هرالدو» مینوشتم و آنها به من سه پزو میدادند.
او در این دوران به عضویت گروه غیررسمی روزنامهنگاران و نویسندگان که «گروه بارانکیلا» خوانده میشد، درآمد. این همکاری منبع مهمی برای تشویق و الهام گرفتن او برای دوران نویسندگیاش شد. «گابو» در این گروه با شخصیتهای تأثیرگذاری همچون «رامون وینیس» آشنا شد که همان کتابفروش پیر در رمان «صد سال تنهایی» است.
«مارکز» در همین دوران با آثار نویسندگانی چون «ویرجینیا وولف» و «ویلیام فاکنر» آشنا شد. او در سال 1954 تا 1955 در بوگوتا سکونت داشت و گهگاه برای «ال اسپکتاتور» مینوشت. او به یک منتقد فیلم فعال تبدیل شده بود. «گابو» در سال 1957 به محض ورود به پایتخت ونزوئلا، موقعیت شغلی در روزنامه «آل مومنتو»ی کاراکاس را پذیرفت.
او با فعالیتهای گروهی و مطالبی که در روزنامه منتشر میکرد در اتفاقات سیاسی مهمی از جمله تبعید رئیسجمهور وقت ونزوئلا «مارکوس پرز خیمنز» اثرگذار بود. «مارکز» طی سالهای بعد به کلمبیا سفر کرد و این بار همراه همسرش به کاراکاس بازگشت. او در سال 1958 به خاطر اختلافنظر با مدیر روزنامه «مومنتو» استعفا کرد و اندکی پس از آن سردبیر روزنامه «ونزوئلا گرافیکا» شد.
«ارنست همینگوی»
«ارنست میلر همینگوی» داستاننویس مشهور آمریکایی که با آثاری چون «پیرمرد و دریا» و «وداع با اسلحه» و نثر روزنامهنگاریاش در جهان شناخته میشود، در جریان جنگهای داخلی اسپانیا خبرنگار بود. او اندکی پس از بازگشت از جنگ، رمان «زنگها برای که به صدا درمیآیند» را نوشت.
خالق «برفهای کلیمانجارو» بین سالهای 1913 تا 1917 در دبیرستان «اوک پارک و ریور فارست» کلاسهای ورزشی از جمله بوکس، دوندگی، واترپولو و فوتبال شرکت کرد. یکی دیگر از کلاسهایی که او در آن حضور یافت، کلاسهای روزنامهنگاری با تدریس «فانی بیگز» بود. «همینگوی» اولین مطلب خود را در ژانویه 1916 در «تراپیز» چاپ کرد که موضوع آن اجرای یک گروه ارکستر سمفونیک محلی در شیکاگو بود. او همکاری خود را با این نشریه ادامه داد و در این راه زبان گزارشگران ورزشی را تقلید میکرد و مطالبش را با نام مستعار «رینگ لاردنر بزرگ» امضا میکرد.
او بعد از به پایان رساندن دبیرستان، همکاری خود را با «کانزاس سیتی استار» به عنوان گزارشگر مبتدی شروع کرد. او تنها شش ماه در این روزنامه کار کرد؛ اما در طول عمر نویسندگیاش، سبک خاص نگارش خود، یعنی استفاده از جملات و پاراگرافهای کوتاه، نگاه مثبت و استفاده از زبان ساده را سرلوحه کار خود قرار داد.
سال 1919 بود که یک دوست خانوادگی شغل خبرنگار و گزارشگر خارجی در هفتهنامه «تورنتو استار» را به «همینگوی» جوان پیشنهاد داد و او کار خود را شروع کرد. در ماه ژوئن سال بعد به میشیگان رفت و سپتامبر 1920 وقتی هنوز هم مطالبش را برای «تورنتو استار» میفرستاد، برای زندگی با دوستانش راهی شیکاگو شد. او در شیکاگو به عنوان دستیار دبیر با ماهنامه «کوآلپریتیو کامنولث» همکاری میکرد که با «شروود اندرسن» نویسنده آمریکایی آشنا شد.
«همینگوی» پس از ازدوداج با «هادلی ریچاردسون» به عنوان گزارشگر برونمرزی در «تورنتو استار» استخدام شد و به همراه همسرش راهی پاریس شد. او در آنجا با نویسندگان مطرحی چون «گرترود استاین»، «جیمز جویس» و «ازرا پاوند» آشنا شد.
«همینگوی» طی 20 ماه نخست سکونت در پاریس، 88 داستان برای روزنامه «تورنتو استار» نوشت. او جنگ ترکها و یونانیها را پوشش میداد. آنها در سپتامبر 1923 به تورنتو بازگشتند، اما دل «همینگوی» در پاریس جا مانده بود. او حالا دیگر ترجیح میداد به جای زندگی مثل یک روزنامهنگار، در فضای نویسندگی نفس بکشد.
«ماریو بارگاس یوسا»
«ماریو بارگاس یوسا» نویسنده، سیاستمدار، مقالهنویس و استاد دانشگاه پرویی است که در سال 2010 برنده نوبل ادبیات شد. «یوسا» در 14 سالگی توسط پدرش به آکادمی نظامی «لیونسیو پرادو» لیما فرستاده شد. 16 ساله بود که پیش از فارغالتحصیلی، کار خود را به عنوان روزنامهنگار در یک روزنامه محلی شروع کرد. آکادمی نظامی را کنار گذاشت و تحصیلات خود را به عنوان روزنامهنگار در روزنامهای محلی در پوئرا شروع کرد.
«یوسا» از همان سنین نوجوانی با نشریه «لاکرونیکا» همکاری داشت. با چاپ نخستین شعرهایش و سازماندهی اعتصابات دانشجویی نخستین سالهای دانشگاه، چهره یک روشنفکر تمامعیار را به خود گرفت. نویسنده «گفتوگو در کاتدرال» در روزنامه «لا اینداستریا»ی پوئرا مشغول به کار شد. او طی سالهای بعدی درگیر فضای سیاسی شد، با این حال علاوه بر نگارش کتاب، به فعالیتهای روزنامهنگاری هم ادامه داد. او هنوز هم هرازچندگاهی با انتشار مقالات انتقادی و تند، تیتر رسانههای سیاسی میشود.
«جورج اورول»
«اریک آرتور بلر» که با نام ادبی «جورج اورول» شناخته میشود، نویسنده رمانهای ماندگاری چون «مزرعه حیوانات» و «1984» است. او علاوه بر این که به نگارش رمان و مقاله میپرداخت و منتقد خوبی بود، به عنوان یک روزنامهنگار پرمجادله هم شناخته میشد. در ابتدای کار او در روزنامهنگاری موفقتر بود تا نویسندگی.
این رماننویس انگلیسی مقالاتی در نشریه ادبی - سیاسی «لوموند» منتشر میکرد. اولین کار او در سال 1928 به چاپ رسید و هفتههای پس از آن مقالاتی را درباره گدایان لندن، معضل بیکاری و یک روز از زندگی یک ولگرد در «پروگرس سیویک» به چاپ رساند. فقر که برای او معضلی آزاردهنده بود، تبدیل به دغدغه اصلی کارهایش شد. او چهار سال بعدی را در کنار نویسندگی، روزنامهنگاری میکرد. بیشتر کارهایش را در «تریبون»، «آبزرور» و «منچستر ایونینگ نیوز» منتشر میکرد.«جورج اورول» در عین حال با چندین نشریه سیاسی کوچک هم همکاری داشت. در همین دوران بود که شاهکار ادبیاش «1984» را به چاپ رساند.
«اورول» دو سال در سرویس شرقی «بیبیسی» فعالیت داشت و در سال 1943 با شرایطی ناخوشایند از کار خود استعفا کرد. چند ماه پیش اعلام شد پس از سالها مخالفت، مجسمه او در ورودی ساختمان این خبرگزاری و جایی که کارمندان برای سیگار کشیدن میایستند، نصب شده است. کنار تندیس اورول نوشته شده: «اگر آزادی اصلا معنایی داشته باشد، به معنی حق گفتن چیزهایی به مردم است که نمیخواهند بشنوند.»
«اورول» سال 1943 در استعفانامه خود نوشت: مدتی است متوجه شدهام که دارم وقت خودم و پول دولت را با کار کردن در اینجا که هیچ نتیجهای هم ندارد، هدر میدهم... احساس میکنم با برگشتن به کار نویسندگی و روزنامهنگاری میتوانم از الان مفیدتر باشم.
او در ادامه نوشته است که اتاق «101» در رمان ضدآرمانشهری «1984» خود را از اتاق کنفرانس خفهکننده «بیبیسی» الهام گرفته است.
این نویسنده و روزنامهنگار در سال پس از مرگ «ایلین» همسر اولش، حدود 130 مقاله و گزیدهای از مقالات انتقادی خود را که در زمان فعالیت در کمپینهای سیاسی نوشته بود، به چاپ رساند. نویسنده «مزرعه حیوانات» پستی و بلندیهای بسیاری را پشت سر گذاشت. او پس از مرگ خواهرش در می 1946 راهی جزیره «جورا» در اسکاتلند شد. اما بعد از از سر گذراندن ماجراهایی پرتنش، اواخر سال 1946 به لندن بازگشت و روزنامهنگاری ادبی را از سرگرفت. او حالا دیگر نویسندهای مشهور بود و همیشه درگیر کار. میتوان گفت «اورول» در دوران فعالیتهای حرفهایاش، بیشتر به خاطر روزنامهنگاری، نوشتن مقالات، نقدها، ستوننویسی در روزنامهها و مجلات شهرت داشت تا رماننویسی.