تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به قلم نیوز است و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است.
طراحی و تولید: " ایران سامانه "
قلمنیوز: «چین نه تکستاره است که نورافشانی فقط مختص آن باشد و نه ستاره کمفروغی است که بشود در زمره صدوچند ده کشور معمولی جهان قرارش داد و با آن رابطهای همچون دیگران داشت. چین، چین است، نه یک قدرت منحصربهفرد و نه یک کشور در تراز کشورهای دیگر! (برای چین) اگر وزن تکستاره هم قائل نشده باشیم، بیش از حد خود به آن وزن دادهایم». این گزاره را غلامرضا نظربلند میگوید.
این تحلیلگر سیاسی که با اقتصاد نیز دیری است که آشناست، ضمن تبیین جایگاه واقعی چین در سپهر عالم، ابعاد و زوایای پیدا و پنهان روابط بحثبرانگیز تهران- پکن را بررسی میکند. نظربلند معتقد است پیشینه این وزندهی بیشینه، به زمان جنگ هشتساله برمیگردد که چینیها سلاحهایی مانند موشکهای موسوم به کرم ابریشم به ما میفروختند و همین امر سبب شد تا علاوه بر ارتباط مستمر نظامیان دو کشور با یکدیگر، موجب تأثیر آنها در ارگانهای تصمیمساز و شاید هم تصمیمگیر ایران هم بشود.
این تحلیلگر میگوید: «(بااینحال) ازآنجاکه ما با قدرتهای غربی یا اصلا رابطه نداریم یا رابطهمان در حد عادی و حتی سرد است؛ بنابراین اگر بخواهیم با قدرتهای جهانی روابط راهبردی داشته باشیم، عملا گزینه دیگری به غیر از چین نداریم (مسئله روسیه کاملا متفاوت است). این ترجیح بلامرجح ما را بر آن میدارد که همه تخممرغهایمان را در سبد آن کشور بگذاریم و در کلیت اقتصادی کشورمان جایگاهی انحصاری برای آن قائل شویم و بهاینترتیب عملا به استقبال خطر «چینیسازی» اقتصادمان برویم».
او در این بررسی موشکافانه به ظرفیت راهبردی ایران در ایفای نقش «توازنگری» در منظومه حکمروایی و سیاست جهانی اشاره میکند و تلویحا هشدار میدهد که در صورت نزدیکی به چین در غیاب رابطه با قدرت اول جهان ظرفیت مزبور عملا راکد خواهد ماند و کشورمان را از یکی از بزرگترین مزیتهای نرم خود محروم خواهد کرد.
نظربلند میگوید: «ما (ایران) با رویکرد موجودمان به سیاست خارجی، با هیچ کشوری نمیتوانیم روابط راهبردی داشته باشیم... و تا در، روی این پاشنه میچرخد، هم نخواهیم داشت؛ ازاینرو تا وقتی که سرمشق (پارادایم) چینیها، سیاست خارجی و اقتصاد فارغ از ایدئولوژی است، از روابط راهبردی فیمابین نمیتوان دم زد و برنامه ۲۵ساله هم به فرض انجام، به سرانجام نمیرسد و به توسعه ختم نمیشود».
او در بخش دیگری از این گفتگو تأکید میکند: «دولتمردان چین، زیرکانه این پیام را صادر میکنند که ایران تا وقتی که با تنشزایی وداع نگفته و در روابط منطقهای و فرامنطقهای خود به ثبات نرسیده باشد، نمیتواند از چینیها انتظار روابط راهبردی داشته باشد.... بدیهی است که وقتی پای ایجاد روابط راهبردی با غول اقتصادی جهان به میان آید، چین به ما کارت سبز نمیدهد که حین داشتن روابط راهبردی با آن کشور، خواهان حذف اسرائیل باشیم و با ریاض هم تنشزدایی نکنیم و جنگ وکالتی با آن داشته باشیم؛ بنابراین یا باید کوتاه بیاییم و از هنجارهای متعارف ناظر بر سیاست عملی پیروی کنیم یا حداکثر به همین سطح کنونی روابط با چین بسنده کنیم».
او براساس این تحلیلها، نتیجه میگیرد: «شاید اگر چینیها هم پای کار بیایند، درصدد برآیند که با واردشدن از در دوستی و مشارکت با کشورمان، اهرمهای فشار روی آن را به دست آورند و آن را در راستای تعدیل یا تغییر رویکرد موجود جمهوری اسلامی در قبال مسائل مناقشهبرانگیز هستهای و روابط خارجی، کارسازی کنند. با فرض صحت این گمانهزنی، میتوان اقدام احتمالی چینیها را «مهار نرم» نامید».
چین، اکنون در چه موقعیتی از فضای سیاسی و اقتصادی قرار دارد؟
برای پاسخ به این پرسش اجازه بدهید با مراجعه به پیشینه امر در سه، چهار دهه گذشته، جایگاه کنونی چین در منظومه سیاست و حکمرانی جهانی را تبیین کنیم. چین در سه، چهار دهه گذشته به پیشرفتهای اقتصادی خیرهکنندهای دست یافته و انحصار علم و فناوری پیشرفته غربیها در برخی از شاخههای صنعت را شکسته است. این توفیق بینظیر تا حدود زیادی ریشه در الگوی توسعه آن کشور دارد که چینیها آن را بدون رویگردانی از خاستگاه ایدئولوژیک الهامگرفته از تعالیم مارکسیست- لنینیستی خود، در لیبرالیسم اقتصادی یافتند.
رهبران چین وقتی به این رهیافت رسیدند که برای نجات کشورشان از فلاکت اقتصادی و رسیدن به توسعه باید دنبال نسخه «شفابخش» دشمن امپریالیستی بروند، از اینکه بابت چنین مراجعهای وجههشان آسیب ببیند و مورد ملامت قرار بگیرند، بیم به خود راه ندادند و با رفتاری عملگرایانه و با استفاده از الگوی اقتصادی برآمده از آموزههای لیبرالیستی و نئولیبرالیستی، برای اقتصاد خود قبایی مناسب دوختند و تن آن کردند.
چین با دستیازیدن به این نوع دوگانه سیاست و اقتصاد، ضمن حفظ اقتدار سیاسی مرکزمحور خود در داخل، نهاد «بازار» را گرانیگاه و لنگرگاه اقتصاد و تجارت خارجی خویش قرار داد و به توانمندسازی حداکثری خود پرداخت و بازارهای مصرفی جهان را یکی پس از دیگری مسخّر ساخت. این کشور با اجرا و بهرهبرداری از بزرگترین پروژه فقرزدایی تاریخ، یک قلم صدها میلیون نفر از مردم خود را از زیر خط فقر بیرون کشاند و به حد مقبولی از رفاه رساند.
کوتاه سخن، چینیها با تلفیق و ترکیب «بازار» و «اقتدارگرایی» و تولید سنتزی تحت نام «سرمایهداری اقتدارگر» و با بهرهگیری از نهادههایی مانند کارایی و کارآمدی و کارگشایی، سختکوشی و نظمپذیری، نوآوری، کارآفرینی و از این قبیل، کشور خود را به دومین قدرت اقتصادی جهان با خیل عظیمی از مردمان رسته از فقر مطلق و بعضا رسیده به مکنت و ثروت تبدیل کردند؛ اما این همه داستان هم نیست؛ چراکه کشور اژدهای زرد با وجود پیشیگرفتن از دو غول اقتصادی ژاپن و آلمان و کسب مقام دومین اقتصاد جهان و عنوان «کارخانه جهان»، همین حالا هم اقتصادش از اولین اقتصاد جهان (آمریکا)، شش تا هفت تریلیارد دلار (به اندازه اقتصاد ژاپن و ایتالیا) کوچکتر است.
این به آن معنا است که چین زمانی میتواند از اقتصاد اول پیشی بگیرد که شکاف چندتریلیاردی موجود با آن و نیز شکاف ناشی از رشد اقتصادی آمریکا تا آن موقع را پر کند. بعید میدانم تحقق این امر، به شرط ثابتبودن دیگر عوامل، به کمتر از دو دهه قد دهد (طبق پیشبینی گلدمن ساکس در سال ۲۰۰۷ یا ۲۰۰۸ قرار بود چین تا سال ۲۰۲۰- امسال- اقتصاد اول جهان شود! پیشبینیای که درست از آب درنیامد و عجالتا هفت سال به تعویق افتاده است!). علاوه بر این، چنانچه چین اقتصاد آمریکا را هم پشت سر بگذارد، این از منظر تولید ناخالص داخلی (GDP) است و نه سرانه درآمد! سرانه درآمد هر نفر آمریکایی درحالحاضر هشت تا ۹ برابر هر نفر چینی است که البته عامل جمعیت چندبرابری چین را باید به حساب آورد.
افزون بر این، چین هنوز نتوانسته است بین «مؤلفههای قدرت» خود «همترازی» ایجاد کند و در بعضی جهات، عقبافتادگی خود از کشورهای بزرگ صنعتی غربی را جبران کند. این کشور هرچند «غول اقتصادی» شده؛ اما هنوز «کوتوله سیاسی» است (همان اصطلاحی که در زمان جنگ سرد درباره آلمان غربی به کار برده میشد) و از نظر قدرت نظامی هم با وجود کسب پیشرفتهای درخورتوجه در زمینه ساخت جنگافزارهای سنگین و راهبردی ازجمله ناو هواپیمابر و ایجاد پایگاه در برخی نقاط عالم، بااینحال، تجربه جنگی مستقیم درخورتوجهی را در چند دهه گذشته در کارنامه خود به ثبت نرسانده است.
این در حالی است که آمریکا، هرچند شوربختانه، جنگهای زیادی را در همین بازه زمانی در سه قاره آسیا و آفریقا و اروپا راه انداخته، یا با همپیمانان آشکار و پنهان خود هدایت و راهبری کرده و ساقطشدن رژیمهای مستقر در آن کشورها و حتی تجزیه خاک آنها و در نتیجه تغییر جغرافیای سیاسی مناطق جهان را رقم زده است. این بیتجربگی جنگی، فارغ از بحث ارزشی، عملا چین را در یک جنگ نظامی احتمالی با آمریکا در موضع ضعف قرار میدهد و پیروزی بر این دشمن جنگآزموده را بهشدت دشوار میکند.
فاصله چین با آمریکا در دیگر حوزهها و زمینهها و صنعتها نیز خیلی کمتر از این نیست. بهعنوان مثال صنعت آموزش عالی آن کشور با وجود پیشرفتهای شگفتانگیزش، هنوز فاصله معنیداری با آمریکا که آموزش عالی بهترین صنعت آن است، دارد. بیش از دوسوم دانشگاههای برتر جهان در آمریکا قرار دارد و تقریبا یکسوم دانشجویان خارجی جهان در این کشور تحصیل میکنند. دومین اقتصاد جهان، به لحاظ ساختار و هنجار و نرمافزار حقوقی بینالمللی هم در تراز جهانی نیست؛ چراکه نهتنها در این زمینه نهادسازی نکرده؛ بلکه وکلا و مشاوران حقوقی و داورانش هم جایگاهی متناسب در محاکم و داوریهای بینالمللی به دست نیاوردهاند. چین در خوشبینانهترین حالت توانسته است به نهادهای حقوقی و سیاسی بینالمللی رخنه کند و به این طریق اهداف پیدا و پنهان خود را پی گیرد. این کشور در مقایسه با قدرت نخست جهان که برندخیز و بهرهمند از مظاهر گوناگون قدرت نرم است، جز چند برند نامی در حوزه و شبکههای ارتباطاتی و فناوری اطلاعاتی و کسبوکارهای مجازی و از این قبیل، فعلا متاع زیادی برای عرضه ندارد. بهعلاوه فاقد سرمایه اجتماعی در تراز جهانی است.
کمتر دانشمند و مخترع و مکتشف برجستهای را میتوان یافت که از چین (بهویژه چینیهای سرزمین اصلی) برخاسته باشد و کمتر شهروند چینی را میتوان یافت که به دریافت جوایز نفیسی مانند جایزه نوبل نائل آمده باشد یا نظیر حکما و فلاسفه و اندیشمندان و نویسندگان غربی به رشحات فکری و قلمیشان ارجاع داده شود و شهره خاص و عام شده باشد. افزون بر این، آنهمه دستاورد اقتصادی و فناوری و تولید ثروت و مکنت، چین را از انزوای درونزا و تاریخی بیرون نیاورده و متحدانی برای آن دستوپا نکرده و منازعات ارضی و مرزی با همسایگان را از سر راه آن برنداشته است.
چین در دریای جنوبی (به عبارتی چین جنوبی)، همان دریایی که یکسوم تجارت خارجی جهان از آن میگذرد، هم با آمریکا سر ستیز پیدا کرده است. احتمال دارد که جنگ این دو قدرت در آینده نامعلوم در این دریا اتفاق بیفتد. همانطور که گفته شد، چین در چند دهه گذشته جنگ مستقیمی را تجربه نکرده و جز با دو کشور، آن هم به طور نیمبند، با هیچ کشوری پیمان دفاعی نبسته و همکاری نظامی و امنیتی ایجاد نکرده است، حال آنکه آمریکا با ۷۰ کشور جهان اتحاد نظامی و همکاری امنیتی دارد.
خلاصه کلام، کشور اژدهای زرد با وجود برخورداری از قلمرو سرزمینی وسیع، پیشینه تاریخی غنی، اقتصاد بالنده و پیشرو، مردم منضبط و بس کوشنده و ایفاگری نقش برجسته کارخانهداری جهان و ایجاد زنجیره تأمین و با وجود اهتمام در راستای یارگیریهای منطقهای و فرامنطقهای و گسترش نفوذ به اقصانقاط گیتی، ازجمله مناطق بکر آفریقا و کرانه اروپایی آتلانتیک و نیز انجام مگاپروژههای سرمایهگذاری استراتژیک مانند ایجاد جاده ابریشم نوین (موسوم به یک کمربند، یک راه) و هدفگذاری در جهت دسترسی به آبهای خلیج فارس و دریای عمان و اقیانوس هند و از این قبیل، بااینحال از برخی ضعف و کاستیهای بزرگ مانند فقدان یا حداقل نقصان متحد راهبردی، فقدان وارستگی و کاریزمای سیاسی لازمه قدرت هژمون، ضعف قدرت نرم و فقدان نهادسازی حقوقی و هنجارسازی مالی و تجاری، توسعهنایافتگی بازارهای سرمایه و پولی و مشخصا صنعت خدمات مالی با وجود پیشرفتهای درخورتوجه و ابداعات و ابتکارات و نوآوریهای آن در راهاندازی رمزارزها و تجاریسازی بلاکچینها و از این قبیل، برخی «کپیبرداریهای نابرابر با اصل» از دستاوردهای علمی و فناوری غربی و در یک کلام، فقدان اصالت برخی مصنوعات و تولیدات داخلی رنج میبرد.
چین هرچند در زمینههایی، چون میزان رشدیافتگی اقتصادی سرآمد جهانیان بوده و از باب تمثیل یکشبه ره صدساله پیموده، با این وجود در حال حاضر فاقد «عرض» کافی برای کسب قدرت سیاسی و حکمرانی به «طول» جهانی است. به نظر میرسد هیئت حاکمه مقتدر کشور اژدهای زرد با درک این ناترازیها، درصدد رفع و رجوع آن است تا سپس اگر نتواند جایگزین سردمدار کنونی نظام کنونی شود، حداقل مشارکت در قدرت را به آن بقبولاند.
نکته تکمیلی آنکه چین هرچند با وجود برخی گزافگوییها، نه ابرقدرت است و نه حتی یک کشور با اقتصاد توسعهیافته، اما تنها کشوری است که میتواند در آینده بهعنوان شریک قدرت نخست جهان عرضاندام کند. این به آن دلیل است که آن کشور ظرفیت تبدیلشدن به یک قدرت منطقهای را دارد؛ ظرفیتی که حتی روسیه هم از آن برخوردار نیست. چین اگر بتواند «جعبه ابزار قدرت» خود را تقویت و تکمیل کند و بر ناترازی مؤلفههای غیراقتصادی قدرت سخت و نرم خود در شاخههای نظامی، سیاسی، رسانهای و حتی کاریزمایی فائق آید، بدل به تنها قدرت منطقهای بالفعل در جهان خواهد شد.
با این اوصاف، ظرفیت چین برای تبدیلشدن به قدرت بزرگ منطقهای، فرصت مناسبی برای نزدیکترشدن به این کشور را در اختیار ایران قرار نمیدهد؟
اگر از این منظر که، چون چین دارد قدرت منطقهای میشود باید با آن روابط مستحکمتری برقرار کرد به موضوع نگاه کنیم، پس باید به طریق اولی همین نگاه را به آمریکا و سایر قدرتهای جهانی هم داشته باشیم. شاید شما بگویید آمریکا با ما دشمن است و اروپا هم با ما میانه خوبی ندارد که قطعا پاسخ درخوری نیست و جواب دارد که جای آن اینجا نیست، اما عجالتا این را عرض میکنم که چین اگر قدرت هم نمیبود، باید با آن رابطه میداشتیم؛ چراکه هر کشوری در سپهر سیاست جهانی ستارهای دارد که نمیشود آن را نادیده گرفت. چین نه تکستاره است که نورافشانی فقط مختص آن باشد و نه ستاره کمفروغی است که بشود در زمره صدوچند ده کشور معمولی جهان قرارش داد و با آن رابطهای همچون دیگران داشت. چین، چین است، نه یک قدرت منحصربهفرد و نه یک کشور در تراز سایر کشورهای دیگر!
حال به نظر شما آیا ما در غیاب رابطه با آمریکا و با وجود روابط سرد با اروپا، برای چین «وزن تکستاره» قائل شدهایم؟
اگر وزن تکستاره هم قائل نشده باشیم، بیش از حد خود به آن وزن دادهایم. پیشینه این وزندهی بیشینه، تا حدودی به زمان جنگ هشتساله برمیگردد که چینیها سلاحهایی مانند موشکهای موسوم به کرم ابریشم به ما میفروختند. این امر باعث ایجاد تماس و ارتباط مستمر نظامیان دو کشور با یکدیگر که طبیعی است و شوربختانه تأثیر آنها در ارگانهای تصمیمساز و شاید هم تصمیمگیر کشورمان شد. علاوه بر این، از آنجا که ما با قدرتهای غربی یا اصلا رابطه نداریم یا رابطهمان در حد عادی و حتی سرد است، بنابراین اگر بخواهیم با قدرتهای جهانی روابط راهبردی داشته باشیم، عملا گزینه دیگری به غیر از چین نداریم (مسئله روسیه کاملا متفاوت است).
این ترجیح بلامرجح ما را بر آن میدارد که همه تخممرغهایمان را در سبد آن کشور بگذاریم و در کلیت اقتصادی کشورمان جایگاهی انحصاری برای آن قائل شویم و به این ترتیب عملا به استقبال خطر «چینیسازی» اقتصادمان برویم.
از سابقه رفتار سیاسی و اقتصادی چین با ایران بیشتر بگویید؛ ارزیابیتان چیست؟
اگر بخواهیم سابقه روابط دو کشور را در دوره بعد از انقلاب مورد بررسی قرار دهیم، باید از مقطع جنگ هشتساله آغاز کنیم. همانطورکه گفتم، چینیها در زمان جنگ مستقیما بعضی سلاحها را به ما میفروختند. در آن موقع ما دل خوش داشتیم که بالاخره یک کشور تولیدکننده تسلیحات مستقیما به ما سلاح میفروشد، اما بعدها معلوم شد پکن نهتنها همزمان به عراق هم اسلحه میفروخته، بلکه میزان آن نیز چهار برابر فروش اسلحه به ما بوده است!
فارغ از متجاوزبودن طرف عراقی که فروش اسلحه به آن اشکالات خاص خود را دارد، اینکه یک دولت رسمی، همزمان به دو کشور در حال جنگ سلاح بفروشد، آدم را به یاد نازلترین دسته سوداگران مرگ میاندازد که به یک کشور در حال جنگ «سلاح» و به کشور دیگر «سلاحهای ضد» آن میفروشند.
رفتار چینیها در دوره بعد از جنگ و بهویژه در یکی، دو دهه اخیر، هرچند به نوعی دیگر، بهتر از این نبوده است. برای مثال، برای عبور از تحریمهای اعمالی آمریکا علیه خود در پی وقوع حوادث میدان تینانمن، به همکاریاش با ایران در پروژه هستهای اصفهان پایان داد. دادن رأی مثبت به قطعنامه ۱۹۲۹ از مصادیق بارز حرکت چین و سیاست خارجی آن در جهت مخالف ما به شمار میرود. این قطعنامه از خشنترین قطعنامههای شورای امنیت علیه ایران است که به موجب آن، سپاه و کشتیرانی تحریم شدند، بازرسی تمام محمولههای ایران مجوز گرفت و فروش سلاحهای کلاسیک به ایران ممنوع شد.
اگر بگوییم تاکنون رفتار چین در قبال قطعنامههای تحریمی علیه تهران با رفتار واشنگتن در این خصوص یکسان بوده است، سخن به گزاف نگفتهایم. آنها به تمام قطعنامههای تحریمی شورای امنیت سازمان ملل علیه ما که نوعا ابتکار عمل آمریکا بود، رأی مثبت دادند. این قطعنامهها درهای اصلی روابط آزاد تجاری ما با زیستجهان را بست و طنز تلخ آنکه عملا ما را خیلی بیش از پیش به چینیها نیازمند کرد.
برخورد چینیها در اینجا به غایت سالوسانه بود؛ چراکه از یک طرف در راستای انجام بدهبستانهای سیاسی با آمریکا با هزینه ایران، با دادن رأی مثبت به قطعنامههای تحریمی علیه ما، در بستن آن درها روی ما مشارکت حداکثری جستند و از طرف دیگر، پنجرهای برای دورزدن تحریمها روی ما گشودند! در زمانی که نفت بهمثابه طلا بود و متقاضی فراوان هم داشت و معاملهاش هم نقدی (spot) بود و آن هم به ارز جهانروا (دلار)، ما این ماده اصلی سوخت فسیلی را به آنها میفروختیم، اما در عوض نهتنها به پول آن دست نمییافتیم، بلکه شاهد رسوب آن در بانکهای چینی هم بودیم.
بهانه تحریم و جمله کلیشهای «غیرمجازبودن انجام تراکنش مالی با کشور تحریمی»، اجازه نداد ما پول فروش سرمایه و ثروت ملی خود را در اختیار بگیریم تا اینکه اصرار ما، چینیها را واداشت تا مثلا راهحلی جلوی پای ما بگذارند. راهحل آنها این بود؛ از محل ۳۰، ۴۰ میلیارد دلار پولتان نزد ما (پولی که در آن بانکها رسوب کرده و عملا بلوکه شده بود)، از ما کالا خریداری کنید! این در حالی بود که هاضمه اقتصاد ما حتی نمیتوانست نیمی از این میزان کالای چینی را هم هضم کند.
ترفند دیگر چینیها این بود که، چون دلار به خاطر تحریم آمریکا نمیتواند نقش واحد حساب (unit of account) را ایفا کند، بنابراین تهران باید موجودی دلاری خود نزد آن بانکها را به یوان تبدیل کند و معاملات تجاری با چین را با این واحد پولی انجام دهد. این شکل تجارت قایمباشکی علاوه بر آنکه مستلزم تبدیل ارزی جهانروا (دلار) با ارزی نهچندان محکم و تبدیلپذیر (یوان) بود، متضمن کارمزد ۱۲درصدی برای هر تراکنش بود! در ظالمانهبودن این حد کارمزد همین بس که در دنیای متعارف تجارت، کارمزد تراکنشهای مالی، کسری از یک درصد است. شاید گفته شود پکن در راستای حفظ منافع خود دست به چنین بدهبستانی زده است که به فرض صحت و تأیید، این به آن معناست که منافع ملی چین در تضاد با منافع ملی ایران است.
با این حساب، آیا همکاری با چین در قالب یک برنامه راهبردی ۲۵ساله میتواند به نفع ایران باشد؟
برای پاسخ به این پرسش باید حداقل پنج مؤلفه اصلی را در نظر بگیریم که عبارتاند از: «جایگاه چین در سپهر سیاست و اقتصاد جهانی»، «پیشینه روابط ایران و چین» در حداقل سه، چهار دهه گذشته، «نگاه چین به ایران ناظر بر سیاست راهبردی آن، موسوم به «پیرامونیسازی»، «برنامه همکاریهای ۲۵ساله ایران و چین» (ظاهرا با تهیهکنندگی تشکیلاتی به نام «دبیرخانه سازوکار عالی مشارکت جامع راهبردی ایران و چین) و بالاخره «اراده سیاسی غیرمکشوف دو کشور» (در صورت وجود).
در پاسخ به پرسشهای قبلی، به مؤلفههای اول و دوم پرداختیم و مؤلفه پنجم هم، چون مکشوف نیست، ما را اطلاعی از آن نیست. آنچه میماند، مؤلفههای سوم و چهارم است که در اینجا به اختصار به آن میپردازیم. «جمهوری خلق چین» روابط خود را با دنیای بیرون بر پایه راهبردی قرار داده که گرانیگاه آن، «پیرامونیسازی» (کلنیسازی به سبک و سیاق چینی) و ساختار آن، سلسلهمراتبی مهتری-کهتری است؛ بهطوریکه به غیر از کشورهای معدودی مانند اعضای گروه هفت، بهویژه آمریکا یا روسیه و هند که اولی در مقام پیشکسوت مرامی و سیاسی و دومی در مقام خصم قدرتمند قرار دارد، سایر کشورها را در هامش و سایه خود میبیند و الگوی رفتاری با آنها را بر اساس چنین منش و روشی تنظیم میکند.
با این حساب، روابط چین با ما هم علیالقاعده تابع راهبرد مزبور است، اما استثنائی که بر این قاعده است، این است که درست است ایران جزء آن کشورهای معدود نیست، اما به دلایل گوناگون هم نمیتواند در عداد آن دسته از کشورهایی که پکن آنها را پیرامونی به شمار میآورد، قرار گیرد.
ایران فارغ از اینکه در مواردی میتواند نیازهای اقتصاد چین به مواد اولیه و بعضی مصنوعات را تأمین کند و با توجه به موقعیت جغرافیایی ویژهاش، پکن را در انجام مگاپروژه یک کمربند، یک جاده، بهعنوان مهمترین ابزار دیپلماسی قدرت نرم چین در جنوب آسیا، یاری رساند، بهطور کلی علاوه بر جایگاه ممتازش در منطقه خلیجفارس و خاورمیانه، در منظومه سیاست جهانی و حکمرانی نیز توازنگر (balancer) است.
قدرت تقریبا منحصربهفرد توازنگری ایران که برخاسته از ویژگیها و ظرفیتهای ژئوپلیتیکی و ژئواستراتژیکی آن است، به کشور چنان توان چانهزنیای میدهد که بتواند روابط خود را با قدرتهای بزرگ تنظیم کند. هرچند ما به دلیل نداشتن رابطه با آمریکا نمیتوانیم از این توانمندی کمنظیرمان بهره چندانی بگیریم، اما این ظرفیت تقریبا راکد چیزی نیست که از ما جدا شود و در صورت ایجاد اراده لازم برای برقراری رابطه با آن کشور احیا و فعال نشود و نقش خطیر خود را ایفا نکند.
شاید یکی از دلایل چینیها مبنی بر نداشتن اعتماد لازم به ما، همین باشد که گمان میکنند ایران ممکن است سر بزنگاه با چرخش به سمت غربیها، دیگر به آنها چندان اعتنا نکند یا کلا دورشان بزند. شاید در این مورد حق به جانب چینیها باشد؛ زیرا با برخورداری ایران از قدرت مانور مقتضی برای برقراری و تنظیم رابطه با قدرتهای بزرگ، طبعا چنین چرخشی امکان وقوع دارد. و اما درباره برنامه همکاریهای ۲۵ ساله، اگر همین باشد که بهطور محدود منتشر شده و ضمیمه و الحاقیهای، اعم از کشف یا طبقهبندی، هم نداشته باشد که ما از آن بیخبر باشیم و اگر مورد قبول طرف چینی هم باشد، باید عرض کنم که متن خوب، متوازن و نسبتا جامعی است و به گمانم مثل دستور نقشه حسابشدهای است که مبنای صدور پروانه ساخت از سوی شهرداریها میشود.
ناگفته نماند که بنده درباره خیلی از مطالب و موارد برنامه مزبور سررشتهای ندارم، اما در بیشتر آن موارد با دوستان متخصص و حرفهای مورد وثوق مشورت کرده، کمک فکری گرفتم. نظر غالب آنها مثبت بود و اگر تحفظی هم داشتند، ناظر بر روح حاکم بر آن برنامه، بهویژه رویکرد برخاسته از اراده سیاسی چینیهاست.
با این اوصاف، ورق قدری برمیگردد و باید خودمان را جای چینیها هم بگذاریم. چین باید در رابطه با ایران چه الگویی داشته باشد؟
به نظرم بحث دارد متوازن میشود، چون وقتی پای یک معامله ساده هم در میان باشد باید نگاه دوسونگر داشت؛ چراکه هر معاملهای دو طرف دارد و آن دو طرف هم خواهینخواهی دارای دو نگاه متفاوت با یکدیگر هستند، چون نوعا با هم تعارض منافع دارند. حال با توجه به اینکه در موضوع بحث حاضر ما دو کشور، آنهم یکی در تراز جهانی و دیگری در تراز منطقهای، دخیلاند، باید دقت کنیم که حرفوحدیث و نگرش و خوانش هرکدام از طرفین متعاملین چیست و چگونه است.
در این موضوع تا آنجا که به طرف چینی مربوط میشود، اطلاعات چندانی در دست نیست، اما با توجه به شناخت موجود و موضعگیریهای پراکنده و جستهوگریخته برخی از مقامات آن کشور میتوان گفت که چینیها حداقل بهراحتی نمیتوانند با ما نگاه و برخورد پیرامونی داشته باشند، حتی اگر مایل به آن باشند که به گمانم مایلاند. از طرف دیگر، این قدرت اقتصادی نوظهور ما را حتی در تراز اسرائیل هم نمیداند و نمیبیند که در تنظیم رابطه با آن مجبور باشد ملاحظات پررنگی، چون نیاز متقابل خودش به فناوری آن رژیم و نیز وجود و حضور عقابگونه پدرسالار (آمریکا) بالای سر روابط دوجانبه آن دو را در نظر بگیرد؛ بنابراین تنظیم رابطه با ایران کار معمولی و سادهای نیست که بتوان قبای سریدوز به تن آن کرد. لباسی باید دوخت که خیاطدوز (tailor made) است. اینکه پکن آمادگی دارد تا این حد مایه بگذارد یا نه، حرف دیگری است.
با توجه به این نکات، آیا طرف چینی حاضر است وزنی بیش از کشورهای پیرامونی به ایران بدهد و رابطه راهبردی با آن برقرار کند؟
اگر بحث وزنکشی هم در کار باشد، بدون اغراق وزن ایران حتی در شرایط اقتصادی سخت کنونی هم از همه کشورهای غیرغربی که چین با آنها رابطه دارد یا طرف قراردادهای مشارکت بلندمدت با آنهاست، سنگینتر است؛ بهحدیکه نوعا با آنها غیرقابل مقایسه است. اینکه طرف چینی حاضر است با ما رابطهای موزون برقرار کند و آنچه در برنامه همکاریهای ۲۵ساله آمده است را به سهم خود بهعنوان یک شریک متعهد عملیاتی و اجرائی کند، اگر محل تردید نباشد، حداقل برای من روشن نیست.
با وجود وزن و جایگاه رفیع ایران، چه دلیل یا دلایلی وجود دارد که شما نمیتوانید به پرسش قبلی پاسخ روشنی بدهید؟
فکر میکنم که چین بنا به دلایلی برای ایجاد رابطه دوجانبه موزون و متوازن با ایران و انجام طرحهای راهبردی و برنامههای مشارکت بیننسلی ملاحظات پررنگی دارد. یکی از آن دلایل به نگاه تردیدآمیز چین به ایران برمیگردد. چینیها، ایران را بیش از آنکه شرقی بدانند، غربی میدانند. به گمان آنها اگر در روابط تهران با کشورهای بزرگ غربی و بهویژه آمریکا گشایش و تحول مثبتی ایجاد شود، ایرانیها لحظهای برای غلتیدن به آن سمت درنگ نمیکنند.
طرف چینی گمان میکند که نگاه طرف ایرانی به آن کشور، «دیگرگزینه» (other alternative) یا همان نگاه شریک دستدومی است. چین بعد از برجام کیفیت روابط با تهران را پایین آورد و نوع روابط اقتصادی مبتنی بر تجارت- سرمایهگذاری خود با ایران را به تجارت تقلیل داد. چینیها البته توپ این تقلیل کیفی روابط را به زمین ایران انداختند. دلیل دیگر آنکه روابط ما با چین اگر بخواهد از یک سطح مشخص و معین فراتر رود بهشدت تحت تأثیر عوامل سیاسی قرار میگیرد.
سیاست خارجی و روابط بینالمللی تهران در تقابل آشکار با پکن است؛ چراکه برخلاف ما، سرمشق (پارادایم) آنها جداسازی سیاست و تجارت خارجی از انگارهمحوری (ایدئولوژیپروری) است. دولتمردان چین زیرکانه این پیام را صادر میکنند که ایران تا وقتی با تنشزایی وداع نگفته و در روابط منطقهای و فرامنطقهای خود به ثبات نرسیده باشد، نمیتواند از چینیها انتظار روابط راهبردی داشته باشد.
چین چهلوچند سال است که سیاست خارجی خود را بر اساس تسامح و تساهل قرار داده و اقتصاد و تجارت خارجی خود را روی آن ریلگذاری کرده است. در این راستا، حکمرانان و دولتمردان چینی تلاش کردهاند تا با دورزدن مشکلات ارضی و مرزی با همسایگان و عبور از موانع موجود بر سر راه روابط با آمریکا، روابطی «منفعتجویانه» (یوتیلیتارینیستی) با کل عالم داشته باشند. این است که میبینیم چین در همین منطقه خودمان هم با اسرائیل روابط راهبردی دارد و هم با عربستان روابط دوجانبه گستردهای برقرار کرده است. این در حالی است که ما یکی از آن دو را جعلی میدانیم و با دومی هم روابطی پرتشنج داریم.
بدیهی است که وقتی پای ایجاد روابط راهبردی با غول اقتصادی جهان به میان آید، چین به ما کارت سبز نمیدهد که در حین داشتن روابط راهبردی با آن کشور، خواهان حذف اسرائیل باشیم و با ریاض هم تنشزدایی نکنیم و جنگ وکالتی با آن داشته باشیم. بنابراین، یا باید کوتاه بیاییم و از هنجارهای متعارف ناظر بر سیاست عملی پیروی کنیم یا حداکثر به همین سطح کنونی روابط با چین بسنده کنیم. دلایل دیگری هم وجود دارد که پرداختن به آنها نیازمند فرصت بیشتری است.
دلایلی که برشمردید نوعا از منظر طرف چینی بود. طرف ایرانی چه نگاه و برآوردی دارد؟
ما ایرانیها هم از اینکه مشمول سیاست «پیرامونیسازی» چین قرار بگیریم، واهمه داریم. روابط توسعهای این کشور با کشورهای جهان سوم سابقه خوبی از خود به جای نگذاشته است. رفتاریکه از چینیها در رابطه با اجرای طرحهای توسعهای با کشورهای آسیایی، آفریقایی و آمریکای لاتین نظیر سریلانکا، کامبوج، ساحل عاج، اکوادور، ونزوئلا سر زده، شاهد مدعاست؛ هرچند این بهمعنای مبرابودن کشورهای میزبان از قصور و تقصیر و حتی فساد درونزای آنها نیست.
الگوی شوم و خانمانسوز «معامله بدهی در برابر سهمگیری» یا بهاصطلاح، «تله بدهی»، جزء راهبردهای اجرائی چینیها در برخورد با کشورهای سرمایهپذیر است، بهطوریکه اگر آنها نتوانند مطالبات خود را از این کشورها وصول کنند، آن را با اجاره بلندمدت و حتی ۹۹ساله بنادر و سایر تأسیسات حیاتی کشور وامدار تسویه میکنند. اطلاع دارم که در دیدار با مقامات برخی از کشورهای سرمایهپذیر، آنها به ما گفتهاند اگر شما هم به میزان ما با چینیها سروکار داشتید، آنها را میشناسید. چینیها در بهفسادکشاندن مقامات کشورهای میزبان بهویژه از طریق خوراندن رشوه به آنها هم کوشا هستند.
گفته میشود که چینیها همراه صادرات سرمایه، نیروی انسانی هم صادر میکنند. به این معنا سرمایهگذاری آنها در کشورهای هدف همراه با اشتغالزایی برای کشور میزبان نیست. مضافا، در برخی از کشورها ارتش مخصوص خود را شکل داده و به کار گرفتهاند؛ با این توجیه که میخواهند خودشان از نفراتشان حفاظت کنند. اخیرا در برخی محافل این بحث راه افتاده که چینیها میخواهند با شرکت آمریکایی «بلکواتر» که به بدنامی و جنایتکاری بهویژه در عراق بعد از اشغال شهره است، قرارداد ببندند (یا بستهاند، تردید از من است) تا در راه حفاظت از جان نیروی کار چینی مستقر در برخی کشورها با آنها همکاری کند. این خبر اگر صحت داشته باشد، گویای ارتباطات مافیایی چین با اینگونه ارتشهای خصوصی است.
چینیها در سالهای اخیر خیلی بیشازپیش آبزیرکاه و زیرک شدهاند و نیز به چموخم قوانین و مقررات بینالمللی بهویژه در رشته تجارت خارجی تسلط عجیبی یافتهاند؛ طوری که خیلی مهیاتر و مجهزتر از گذشته پا به وادی کاسبی میگذارند. اخیرا یکی از شرکتهای بزرگ آمریکایی شکایت کرده که چینیها در یک رشته مذاکرات سنگینی که با آنها داشتهاند و منتهی به عقد قرارداد فیمابین شده است، به قدری ماهرانه در آن قرارداد دست بردهاند که آنها را متضرر ساخته است. با توجه بهمراتب پیشگفته، صحت چنین ادعایی را نمیتوان مردود دانست. البته این میتواند در جای خود درس عبرتی برای ما باشد که در کار با چینیها ظرافتهای زیادی را در نظر بگیریم و حواسمان را ششدانگ جمع کنیم تا بلای مشابه به سرمان نیاید.
از بیمها گفتید، چه امیدهایی هم وجود دارد؟
هرچند شاید شمار امیدها به پای بیمها نرسد، اما رابطه با چین محسناتی دارد و در مواردی هم جای امیدواری است. فارغ از هر چیز و بدون درنظرگرفتن موانع موجود، ظرفیت همکاری با چین زیاد است. چینیها در داخل خودشان، شایستهگزینی میکنند که مخصوصا برای ما ایرانیها باید درسآموز باشد. چین نظم آهنین و مدیریت کارآمد و قوی دارد. این همان دو نقطهضعف اساسی ماست.
شاید مشارکت جدی و بلندمدت با چینیها بتواند ما را تکان بدهد و به خود بیاورد و باتدبیر و منضبطترمان کند. مدل توسعه چینی طرفداران قابلتوجهی دارد. به عبارتی، شماری از کشورهای جهان این مدل را که به آن «بازار اقتدارگرا» میگویند و بعضیها هم آن را «تدبیر چینی، توسعه چینی» میخوانند میپسندند، هرچند البته ما تحفظ خود را داریم. افزون بر موارد پیشگفته، تکنولوژی چینی هرچند هنوز مانده است تا به پای تکنولوژی غربی برسد، ولی چینیها در برخی حوزهها به حدی از پیشرفتهای فناورانه رسیدهاند که میتواند برای ما مفید باشد.
برنامه مشارکت راهبردی با چین باید متضمن چه وجوهی باشد که منافع ملی ما را تضمین کند؟
راهبرد و روابط راهبردی و اینگونه واژهها در ادبیات علوم سیاسی کلاسیک و متعارف تعریف میشوند و معنا پیدا میکنند. در این رشته از دانش، چارچوبهای مفهومی آنچه سیاست عملی (realpolitik) گفته میشود و سکه رایج حکمرانی و سیاستورزی امروزه روز جهان است، تبیینشده و روزآمد میشود. بنابراین، سخنگفتن از کلیدواژهای، چون روابط راهبردی در این بافتار (context)، قابلفهم است؛ مگر آنکه واژهها را به قول منطقیون نه «موضوع» (لفظ موضوع) بلکه «مهمل» (لفظ مهمل) به کار بگیریم که دیگر بحثکردن موضوعیتی ندارد.
اینکه «سیاست عملی»، اخلاقی نیست یا ظالمانه و هژمونپرور است، گو آنکه ممکن است گزارههای درستی باشند، اما موضوع بحث دیگری است. اما آنچه در درستی آن تردیدی نیست، این آموزه است که نمیتوان یکبامودوهوا بود. یعنی با یک قدرت جهانی ذیل همان فرمولبندیها و چکلیستهای سیاست عملی رابطه راهبردی و مشارکت توسعهای ایجاد کرد و همزمان با نگاه انگارهگرایانه از برقراری رابطهای حتی عادی با قدرت جهانی دیگر سر باز زد. کدام منطق بر اجتماع گزارههایی که با یکدیگر جور نیستند و فاقد چسبندگیاند، مهر تأیید میزند؟! سپهر سیاست جهانی مختصات خاص خود را دارد. در این منظومه نه کشوری را که موجود نیست، میشود اضافه کرد و نه رژیمی را که به ناحق جزء موجودی آن آورده شده و با جعل و تقلب نام «کشور» روی آن نهاده شده است، میتوان از گردونه خارج کرد؛ هرچند درعینحال میتوان با همان متره و سنجه با آن رابطه نداشت و حتی با آن به مبارزه سیاسی برخاست.
با شناخت اندکی که از منظومه مورد اشاره و مختصات و مشخصات آن دارم، تصریح میکنم که ما با رویکرد موجودمان به سیاست خارجی با هیچ کشوری نمیتوانیم روابط راهبردی داشته باشیم، همانطورکه تاکنون نداشتهایم و به تصورم تا در روی این پاشنه میچرخد هم نخواهیم داشت. از اینرو، تا وقتی سرمشق (پارادایم) چینیها، سیاست خارجی و اقتصاد فارغ از ایدئولوژی است، از روابط راهبردی فیمابین نمیتوان دم زد و برنامه ۲۵ساله هم به فرض انجام به سرانجام نمیرسد و به توسعه ختم نمیشود.
توسعه و تنش، چون آب است و آتش! تا وقتی با تنشهای جورواجور که دارد کیان کشور را تهدید میکند، وداع نکنیم و تا وقتی سرنوشتمان را مستقل از نتیجه این انتخابات و آن انتصابات نکنیم و در روابط منطقهای و فرامنطقهایمان به ثبات نرسیم، نمیتوانیم از توسعه (اقتصادی) سخن بگوییم و از چینیها یا هر کشور دیگری انتظار برقراری روابط راهبردی داشته باشیم.
شاید اگر چینیها هم پای کار بیایند، درصدد برآیند که با واردشدن از در دوستی و مشارکت با کشورمان، اهرمهای فشار روی آن را به دست آورند و آن را در جهت تعدیل یا تغییر رویکرد موجود جمهوری اسلامی در قبال مسائل مناقشهبرانگیز هستهای و روابط خارجی، کارسازی کنند. با فرض صحت این گمانهزنی میتوان اقدام احتمالی چینیها را «مهار نرم» نامید.
منبع: شرق