چهار راههای اصلی تهران در روزهایی که لحظه به لحظه به نوروز نزدیکتر میشود، تنها در قرق متکدیان خیابانی و کودکان کار نیست؛ متکدیانی که بر اساس وعدهها قرار بود از اول اسفند جمع آوری شوند و مانند وعدههای دیگر، غبار گذر زمان روی آن نشسته است.
این روزها رانندهها در پشت چراغ قرمزهایی که پشت آنها چند برابر روزهای شلوغ سال، ماشین تزریق کردهاند، جدا از متکدیان همیشگی خیابانهای پایتخت، چهرههای جدیدی میبینند که همیشه در روزهای اسفند ناگهان سر و کلهشان پیدا میشود و با آغاز سال نو، عمر یک ماههشان به سر میآید.
میچرخند و میرقصند. آواز میخوانند و صدای تمبکهایشان جاری میشود لابهلای صدای بوق و ترمز و ترافیک.
عبدالله یکی از همین چهره سیاه کردههایی است که با سورنایی که دارد و جامه سرخش، حاجی فیروز شده است. زابلی است و لابهلای ماشینهای گیر کرده در ترافیک میچرخد و چنان در سورنای خود میدمد که وقتی با او همکلام میشوم، هن و هن از میان لبهایش بیرون میریزد.
ساکن مشهد است و آن جا ۱۱ ماه، مسگری میکند: یک ماه مانده به نوروز به تهران میآیم و به اندازه چند ماه مشهد، با همین سورنا و تمبک، کاسبی میکنم.
بعد به طبلی در دست حاجی فیروز دیگر که رفیق اوست، اشاره میکند: ما با آن طبل سیستانی و این سورنای سنتی دل مردم را شاد میکنیم و آنها هم به ما عیدی میدهند. برای پول بیشتر، قر و عشوه هم به ساز زدنمان اضافه میکنیم.
توی این یک ماه، پایش به همه محلات تهران باز میشود: بعضی وقتها سر چهارراهها آنقدر عمو نوروز زیاد میشود، که کاسبی فایده ندارد، گاهی هم بقیه حاجی فیروزها اجازه نمیدهند ما هم کنار آنها کاسبی کنیم، انگار که چهارراه، ارث پدرشان است.
و ادامه میدهد: البته تا ترافیک نباشد، سر چهارراه ایستادن هم فایده ندارد، به خاطر همین ما معمولا محلات تهران را هم گز میکنیم و توی کوچهها هم تمبک میزنیم و میخوانیم.
عبدالله اما محلههای پایین شهر را بیشتر ترجیح میدهد: بالاشهریها پول نمیدهند. خیر مردم محلههای پایین شهر و پایینتر از میدان انقلاب بیشتر به عمونوروزها میرسد.
و بعد با سورنای خود میرود تا از ماشینهای منتظر در پشت چراغ قرمز کاسبی کند.
میرجلال الدین کزازی استاد دانشگاه علامه طباطبایی درباره حاجی فیروز و نمادهای آن می گوید: دو ویژگی برجسته و بنیادین در این نماد که حاج فیروز نامیده می شود و در روزهای پایانی سال و روزهای آغازین نوروز و سال نو در کوی و برزن فراچشم می آید، یکی سیاهی است و دیگری سرخی.
او می گوید: سیاهی در روی حاج فیروز دیده می شود و سرخی در جامه او. پیوند این دو رنگ در این پدیده فرهنگی نمادشناختی می تواند بسیار نغز باشد و باریک. می انگارم که سیاهی در حاجی فیروز نمادی است از مرد یا جهانی نهفته در زیر زمین که جهان مردگان هم در سامانههای کهن باورشناختی، پنداشته می شده است؛ جهان تاریکی است.
این استاد دانشگاه درباره رنگ سرخ می گوید: سرخی می تواند رنگ ناساز با سیاهی باشد زیرا رنگی است بسیار تند. آنچنان تند که گاهی چشم را می آزارد و به خیرگی می کشد.
کزازی توضیح می دهد: سرخی را از این دید می توان وارونه یا پادینه (ضد) سیاهی دانست. سیاهی چشم را به تیرگی می کشد، هیچ چیز در آن دیده نمی شود، اما سرخی رنگی است که چشم را از تندی بسیاری خویش از آشکارگی برافزونش به خیرگی دچار می آورد. تیرگی از نبود روشنایی است و خیرگی از روشنایی بسیار.
استاد دانشگاه علامه طباطبایی چنین ادامه می دهد: از سوی دیگر سرخی یکی از رنگ های خورشید است که کان و کانون و روشنایی و گرما و زندگی است. پس برپایی آنچه گفته شد در این پدیده و نماد که حاج فیروز نامیده می شود ما با آمیزه ای از مرگ و زندگی از سردی و افسردگی زمستان و جنبش و پویایی و شکفتگی بهار رویاروییم.
کزازی می گوید: گل ها، گیاهان و هر آنچه از زمین می روید پیش از بهار در دل خاک و در جهان مردگان نهان بوده است. با فرا رسیدن بهار و نوروز و آغاز روزگار روشنایی و گرما این نهفته ها به آشکارگی می رسد، می روید، پدیدار می شود. آنچه مرگ پنداشته می شد، خاستگاه زندگانی می گردد.
این استاد ادبیات با بیان اینکه حاجی فیروز شاید نماد برخاستن زندگانی از درون مرگ است، ادامه می دهد: نوزایی و رستاخیز است و آشکارگی نهفته ها است. شاید از همین رو است که پدیداری حاج فیروز با رنگ و فریاد و نقاب و نغمه همراه است زیرا می خواهد هر چه بیش آشکارا باشد و خود را به رخ دیگران بکشد.
حاج فیروز بی آنکه بداند و بخواهد با ما می گوید که از مرگ برخواسته است. سیاهی را در بسته است و به سرخی که رنگ تند زندگی و شکفتگی است و آشکارترین رنگ است، رسیده است.