هویت جنسیتی اما به معنای تشخیص ذهنی فرد از خود به عنوان مرد یا زن است. تشخیص هویت جنسیتی از کودکی شروع میشود و در نوجوانی تقویت میشود و به ثبات میرسد. هویت جنسیتی فرد در واقع شامل رفتارهای بیرونی فرد در جامعه، خانواده و یا در ذهن خود فرد است که ممکن است مردانه یا زنانه باشد و ممکن است رفتار بیرونی فرد با اندامهای جنسی زمان تولدش سازگار و یکسان نباشد. به عنوان مثال ممکن است فردی با اندام جنسی زنانه متولد شود اما رفتار مردانه داشته باشد و هویت جنسیتی فرد مردانه باشد. اختلال هویت جنسیتی زمانی رخ میدهد که ذهنیت فرد از جنسیت خویش با اندام جنسی زمان تولد خود متفاوت است (مثلاً فرد با اندام جنسی مردانه متولد شده اما خود را زن تصور میکند و رفتار زنانه میکند). به این افراد به اصطلاح «دگرجنسگونه» یا (trans sexual) گفته میشود . گرچه برخی درباره اختلالنامیدن این مساله حرفهایی دارند اما نهایتا میتوان گفت که این مشکل ممکن است در کودکی و یا در زمان بلوغ رخ دهد.
من یک ترانسسکشوال هستم
نامش «فرزانه» بود. «فرزانه ارسطو». اما روزی رسید که احساس کرد با بقیه فرق داد، احساس کرد کالبدش متعلق به خودش نیست و باید یک تغییر اساسی به وجود بیاورد؛ هر چند این روند 17 سال طول کشید اما فرزانه سرانجام سال 87 موفق به جراحی تغییر جنس شد و با نام «سامان ارسطو» زندگی را از سر گرفت.
از همان سال به صورت شخصی در راستای معالجات روحی و جسمی به حمایت افراد ترنسسکشوال در تهران و شهرستانها پرداخت و نمایش «همان باش که نیستی» را هم با همین مضمون روی صحنه برد. چهره سامان ارسطو طبعا برای شما آشناست؛ چون او را بارها در سینما و تلویزیون دیدهاید.
آنچه میخوانید، گفتگوی ما با سامان ارسطو درباره زندگی شخصیاش است. از روزهای «فرزانه» بودن تا «سامان» شدن و همه احساسات و دردهایش...
آقای ارسطو! طبعا شما یک روزی احساس کردید که با سایر دوستانتان فرق دارید؛ حالا از سر کنجکاوی دوران کودکی یا هرچیز دیگر. چه زمانی احساس تفاوت کردید؟
فکر میکنم، شش یا هفت ساله بودم که احساس کردم متفاوتم و با دختربچههای دیگر که اطرافم هستند، همسو نیستم. من از همان اول همیشه تیشرت و شلوارک میپوشیدم؛ در حالی که اکثر دختربچهها دنبال دامن کوتاه و کفش تقتقی بودند. هیچوقت یادم نمیآید پشت ویترین یک مغازه به کفشهای پاشنهبلند چشم دوخته باشم، اصلا همیشه کفشها و لباسهای پدرم را میپوشیدم؛ اما هیچگاه سر کمد لباسهای مادرم نمیرفتم؛ با این حال در این باره با کسی صحبت نمیکردم. زمانی هم که به این حس متفاوت بودن رسیدم، هنوز با واژه «ترانسسکشوال» آشنا نبودم؛ البته این را هم بگویم که پدرم جراح بود و همیشه به من میگفت تو متفاوتی! پدرم با من مدارا میکرد و همراه بود.
بعدتر فهمیدم که من یک «ترانس» هستم؛ البته بعد از جراحی هم باز یک ترانس هستم. میخواهم بگویم ما ترانسسکشوالها باید اول خودمان را خوب بشناسیم. معتقدم ما زن یا مرد به دنیا نمیآییم. بچه که به دنیا میآید به خاطر آناتومی و فیزیکش نام او را دختر یا پسر میگذارند؛ در صورتی که این نامگذاری فقط بر مبنای ظاهر است و نه برمبنای هویت. به نظر من وقتی پنج سالگی را رد میکنیم، تازه به این مفهوم زن یا مرد پی میبریم. من در ابتدا باید به عنوان یک انسان روی خودم کار کنم؛ حالا مهم نیست زن هستم یا مرد، مهم این است که من یک انسانم. وقتی این موضوع را درک کنیم، میتوانیم روی خودمان کار کنیم. برای من مهم این است که انسانم. با این دیدگاه است که میتوانم با جامعه درست برخورد کنم؛ اما وقتی به عنوان یک ترانس خودم را جدا از دیگران ببینم و اگزجره (بزرگنمایی بیش از حد) هویت جنسیام را نشان دهم، جامعه نسبت به من حالت دافعه نشان میدهد.
میشود کمی این موضوع اگزجره کردن را باز کنید و بیشتر در دربارهاش حرف بزنید؟
ترانسسکشوال بیماری نیست؛ حتی اتفاق هم نیست، اختلال هم نیست. یک آدمی ترانس به دنیا میآید. اگر بین اعداد 1 تا 6 بگوییم که مثلا عدد 1 مرد کامل و عدد 6 زن کامل است، میتوان گفت که 80 درصد نه زن کامل و نه مرد کامل هستند به خاطر تمایلاتشان. من معتقدم وزارت بهداشت باید بستری را برای ترانسها فراهم کند.
آنچه شما به عنوان ترانس از آن یاد میکنید، همان چیزی است که آن را به عنوان اختلال هویتی جنسیتی میشناسند.
این جمله غلط است. «اختلال هویت جنسیتی» غلطترین جمله ممکن است. این موضوع اختلال که نیست هیچ، هویت ما و آنچه درون ماست، محسوب میشود. من جسمم را تغییر دادم تا با هویتم تطبیق پیدا کند. ترانس سکشوال نه اختلال است و نه بیماری.
اما در حیطه روانشناسی جایی به ترانسسکشوال میگویند «اختلال» که فرد هنوز هویت جنسیتیاش را پیدا نکرده است.
اشتباه ما همین است. متاسفانه حتی دانشجویان روانشناسی ما هم اصلا نمیدانند هویت جنسی یعنی چه؟ آنوقت یک کلمه اختلال هم به آن چسباندهاند. متاسفانه جریانی هم هست که از این سیستم حمایت میکند.
شما میگویید، درستش چیست؟
«انجمن ترانسسکشوالها». مثل «انجمن کودکان کار». من ترانسسکشوال هستم؛ نه بیمارم و نه اختلال دارم. من این طوری به دنیا آمدهام. من با جسمی به دنیا آمدم که متعلق به من نبوده.
از زمانی که متوجه این تفاوت شدید، چقدر طول کشید که موضوع را بپذیرید و با آن کنار بیایید؟
من همان اول با این موضوع کنار آمدم و شروع کردم به تربیت خودم.
خانوادهتان هم متوجه بودند؟
آنها متوجه بودند اما من بروز نمیدادم. مرد و زن فقط یک واژه است. مثلا این لیوان را از اول به شما یاد دادند که بگویید، لیوان. نامش میتوانست چیز دیگری باشد. ما نباید انقدر درگیر واژهها باشیم. آن هم واژههایی که بیتاثیرند.
ببینید، ترنسی که با یک خروار آرایش بیرون میآید، در واقع روحش «زن» است. این روح مهم است، جسم که ارزشی ندارد. متاسفانه برخی ترانسها به علت عدم آگاهی از خود و جامعهشان در آرایشکردن، راه رفتن و ... اگزجره رفتار میکنند، یا بارها این بچهها را مجبور به ازدواج میکنند. آنقدر روند مجوز گرفتن برای جراحی سخت است و پزشکیقانونی سنگ میاندازد که اینها چنین رفتارهایی از خود نشان میدهند. میخواهند بگویند: «من هستم، من را ببینید!» ما باید بار این افراد را سبک کنیم. مگر در کشور بیمارستان تخصصی قلب نداریم؟ خب، برای این بچهها هم بیمارستان تخصصی داشته باشیم. برای این بچهها فقط یک انستیتو روانشناسی تاسیس کردهاند که چند روانشناس آنجا نشستهاند و فقط سوالهای الکی میپرسند. انقدر سوالها پیش پا افتاده است که حد ندارد. در آن انستیتو به بچهها تلقین بیماری میکنند و باعث افسردگی آنها میشوند.
شما هم درگیر این پروسه و این انستیتو شدهاید؟
من نگذاشتم درگیرم کنند. این همان بحث شناخت از خود است. من تمام تلاشم این است که یک مجوز به من بدهند تا بچههای ترانس را جمع کنم و بتوانم راجع به این بحث شناخت از خود آگاهشان کنم.
فکر میکنم، در جامعه ما ترانسهایی که ظاهر مردانه با هویت زنانه دارند، مشکلشان بیشتر است.
بله. مشکلاتشان بیشتر است؛ چون جامعه مردسالار است. البته نه فقط در ایران بلکه در اروپا و آمریکا هم همینطور است.
تجربه خودتان چطور بود؟
سال 67 بود که با دکتر محرابی آشنا شدم. آن زمان 22 ساله بودم. نظرم عوض شد و سال 71 دیگر روند جراحی را پیگیری نکردم؛ چون تصمیم گرفتم برای خودم پایگاه اجتماعی بسازم. مثلا کار و سوادم را ارتقا دهم. کار تئاتر را قویتر پیش گرفتم و پرقدرت جلو رفتم.
موفق هم بودید؟
خیلی. همین الانم موفقم. من اساسا آدم موفقی هستم.
قرار بود راجع به تجربه شخصی خودتان بگویید؟ بعدش چه شد؟
بله. آن 9 روانشناس را میگفتم که سوالهای عجیب میپرسیدند. از من هم ازآن سوالها پرسیدند اما آنقدر سوالهایشان عجیب بود که دوست داشتم میز را بردارم و بکوبم روی سرشان.
مگر سوالهایشان چه بود؟
مثلا میپرسیدند شما نسبتا به یک خانم چه حسی دارید؟ گفتم مثل همان حسی که شما دارید. حس، حس است دیگر! به آنها گفتم سوالهای چرت میپرسید. دوباره رفتم پیش دکتر محرابی و گفتم من نیاز به روانکاوی ندارم. دکتر محرابی قبول کرد و مجوز داد برای جراحی.
این را هم بگویم که من در سال 70 یک ازدواج اجباری داشتم. نمایش «همان باش که نیستی» که روی صحنه بردم روایت همین اتفاق است.
چرا خانوادهات این کار را کردند؟
خب! شما یک پدر و مادر دارید و یک خواهر و برادر. ممکن است مثلا پدر و مادرتان با موضوع کنار بیایند اما خواهر و برادرتان نه.
چه شد که ازدواج کردید؟
من فقط یک روز در این ازدواج ماندم. یکسال و نیم هم طول کشید تا جدا شدم.
خب! آن زمان این برایتان موضوع خیلی دردناکی بوده است.
خیلی. اما بعضی وقتها تجربههای تلخ باعث میشوند تو خودت را پیدا کنی.
شما چطور از این تجربه تلخ عبور کردید؟
با مطالعه. با رفتن به یک روستا و درس دادن به بچههای آنها. مساله این است که تو راه عبور را چطور پیدا کنی؟ من روی موضوع آگاهی پافشاری میکنم. وقتی به خودت آگاه شوی خیلی مسائل حل است. مهمترینش این است که کسی را قضاوت نمیکنی. بعضی آدمها خودشان را نمیشناسند اما دکتری دارند و 10 کتاب هم نوشتهاند.
از وقتی ازدواج کردید تا زمان جراحی چقدر طول کشید؟
17 سال.
خیلی طولانی است.
اما من در این 17 سال بهترین مقالههایم را نوشتم. روی کارهای "برتولت برشت" تحقیق کردم. به بچههای روستا درس دادم. 8 جایزه بازیگری گرفتم و بهترین اجراهایم را روی صحنه بردم.
اما به هر حال همواره با این موضوع درگیر بودید. مثلا در کارهای تئاتر مجبور بودید، نقش زن بازی کنید؛ چیزی که نیستید.
مهم نیست؛ من بازیگرم. روی صحنه نقش زن بازی کردم و مهم نیست. اساسا خودم را اذیت نمیکردم. آن زمان مانتوی ساده میپوشیدم. همه هم میدانستند من متفاوتم. اتفاقا وزارت ارشاد که میرفتم با مردها دست میدادم اما حراست ایراد نمیگرفت. بعد از جراحی حراست گفت ما میدانستیم تو با بقیه فرق داری، برای همین جلویت را نمیگرفتیم.
این تجربهها خیلی شگفتانگیز و خاصاند. میخواهم سراغ تجربه شخصی در جراحی برویم. نامه گرفتید، بعدش چه شد؟
زنگ زدم به مهتاب کرامتی. سر فیلمبرداری «بیست» بود. گفتم مهتاب باید ببینمت. او دوست دوران دانشگاهم بود. رفتم پیشش و گفتم که مجوز جراحی گرفتم. او راحت پذیرفت و حتی یک جراح خوب به من معرفی کرد. رفتم پیش دکتر مهدیزاده برای جراحی رحم و تخمدان که در بیمارستان «رسول (ص)» انجام شد. جالب است بدانید بیمارستان «رسول (ص)» برای اولینبار این جراحی را روی من انجام داد. دکتر مهدیزاده یک جراح فوقالعاده و انسان شریفی بود. پرستارهای آنجا هم هوایم را داشت.
بعد از جراحی چه حسی داشتی؟
عالی. بهترین احساس بود. باز هم به کمک مهتاب به دکتر حسینی معرفی شدم تا جراحی سینه انجام دهم. من هزینهای پرداخت نکردم. مهتاب کرامتی تقبل کرد. اما برای جراحی آخر باید میرفتم سراغ دکتر کهنزاد در بیمارستان «پارس». آنجا خیلی گران بود. بهزیستی هم فقط یک میلیون تومان کمک میکرد و من حقوق چندانی نداشتم که بتوانم دستمزد دکتر کهنزاد را پرداخت کنم.
جراحیتان چند مرحله بود؟
سه جراحی که برای من در یک پروسه سه ماهه انجام شد. جراحی آخر خیلی سخت و مهم است. یعنی همان جراحی که اندام جنسی را تغییر میدهد. همان جراحی قرار بود دکتر کهنزاد انجام دهد. بیمارستان «پارس» که اصلا بیمه قبول نمیکند. برای همین با مائده طهماسبی صحبت کردم. او گفت نگران نباش با دکتر صحبت کردم که تخفیف دهد و البته این را هم گفت که چهل نفر از بچههای بازیگر به حسابم پول ریختند. جالب بود همه بازیگرهای خانم برای جراحی من پول واریز کرده بودند. هدیه تهرانی، کتایون ریاحی و... خیلی احساس شعف کردم. هنوز هم شعف دارم. جراحیام آن زمان توسط دکتر کهنزاد، خیلی خوب انجام شد.
نقاهت طولانی بود؟
دکتر کهنزاد فکر نمیکرد برای من که در 42 سالگی جراحی کردم، دوران نقاهت انقدر کوتاه باشد. خب! 42 سالگی خیلی برای این عمل دیر است. هرچند که جراحی برای ترانسها اجباری نیست اما من دوست داشتم بدنم را تطبیق دهم.
درصد خانوادههایی که با این موضوع کنار میآیند، چقدر است؟ به ویژه با جراحی.
درصد خانوادهها خیلی کم است. البته مشکل خانواده نیست؛ مشکل آموزش است. آگاهی به مردم نمیدهند. مثلا فیلم «آیینههای روبرو» فیلم خوبی بود اما مگر در چند سینما پخش شد؟ باید بودجه باید صرف آگاهسازی شود. یک نامه به من بدهند، خانوادهها را جمع کنم، آگاهی بدهم. کتاب وفیلم به آنها نشان دهیم. کاری ندارد. من فقط مجوز میخواهم؛ نه پول و نه هیچ چیز دیگر.
من سال 87 جراحی کردم اما میدانید، پس از آن چند فیلم کار کردم؟ حتی دوستهای صمیمیام به من نقش نمیدهند و میگویند که نمیشود، کار کنی. چرا؟ حتی چند نفر زنگ زدند، برنامه «ماه عسل» و گفتند، سامان ارسطو را به برنامهتان دعوت کنید تا در این باره صحبت کند اما آنها گفتند، این موضوع خط قرمز صدا و سیما است. خط قرمز یعنی چه؟ حتی نمایشم را هم هیچکس حمایت نکرد؛ هر چند که خیلی خوب دیده شد. بالغ بر 50 خانواده با این کار آگاه شدند که اگر پول جراحی فرزندانشان را ندارند، حداقل آنها را بفهمند. حالا ببینید، اگر این کار حمایت میشد، چه اتفاقی میافتاد؟
من 115 قصه نوشتهام. این قصهها قصه خیلیاز آدمهاست.
حس و حال شما برای من جالب است. وقتی حرفهای شما را مرور میکنم آن 17 سال در ذهنم می آید. اما شما در صحبتهایتان راحت از آن عبور میکنید.
17 سال خیلی سخت.
شما شانس آوردید. بعضیها این شانس را ندارند و تا آخر عمر مثل همان 17 سال شما زندگی میکنند.
نباید این طور باشد. اتفاقا خواهش کردم، وزیر بهداشت بیاید نمایش ما را ببیند تا این 17 سالی را که من تجربه کردم کسی تجربه نکند.
پس مرور این 17 سال اهمیت دارد. ما برای اینکه این تلخی را نشان دهیم باید بیشتر راجع به آن حرف بزنیم.
این 17 سال تلخترین قسمتش تنهایی بود. واقعا تنها بودم. تنهایی درونی خیلی تلختر از تنهایی بیرونی است. تو نمیتوانی به بهترین رفیقت هم توضیح دهی که چه مسالهای داری. این دردآور است.
روابط عاطفیات چطور بود؟
خیلی سخت بود. به چه کسی میتوانستم اعتماد کنم؟ تجربه دست یکی را گرفتن و با او بستنی خوردن یک رویای همیشگی بود برایم. همه رویاهای من به حقیقت پیوستهاند جز رویای جوانیام؛ من جوانی نکردم. در جامعهای بودم که به سطحی از آگاهی نرسیده بود که به من کمک کند اما امروز رسیده است. رویاهای من هیچگاه تحقق پیدا نکرد.
هنوز هم؟
نه! دیگر کنار آمدهام. دو سال است ازدواج کردهام.
ازدواج کردنتان هم باید تجربه جالبی باشد.
آره جالب است. خیلی. آن آدم میدانست من چه کسی هستم و مرا پذیرفت.
راستی این را نگفتم. یکی از خاطرات تلخ من این است که چهار بار به من شوک الکترونیکی دادند. به من گفتند روانی! و در بیمارستان «روزبه» بستریام کردند. من حتی دارو درمانی شدم البته خودم به شدت جلوی این موضوع را گرفتم. بر اثر این شوک من ماهها فراموشی داشتم. مثلا میدانستم این لیوان است اما نمیتوانستم اسمش را بگویم.
با چه تشخیصی شوک الکترونیکی دادند؟
گفتند توهم زدی.
تشخیص اسکیزوفرنی داده بودند؟
بله! و گفتند افسردگی داری. هرچند که من بعد از آن موضوع افسردگی شدید گرفتم.
وقتی از فرزانه به سامان تبدیل شدی، روابط دوستانهات چه شد؟
یکسری رابطهشان را با من قطع کردند و بعضیها هم ماندند.
روابط میانفردی دچار اختلال نشد؟
نه. میخواستم همه آنطور که من هستم، دوستم داشته باشند نه آنطور که خودشان دوست دارند. اما در حیطه کاری بیمهری زیاد به من شد. مثلا در مجموعه محله «گل و بلبل» کار کردم و قرارداد بستم. یک سکانس هم گرفتند اما بعد گفتند نمیتوانی بیایی. پولم را هم ندادند. آن کار میتوانست، شروع خوبی در تلویزیون برای من باشد. توضیحی هم ندادند.
در واقع بر اساس یک نامه نوشته نشده ممنوعالتصویر شدی؟
میشود گفت. با من برخورد شخصی شد. از وزیر نامه دارم که ممنوعالکار نیستم.
خوب شد که به انزوا نرفتی.
خواستند مرا منزوی کنند اما نتوانستند.
****
حرفهای سامان ارسطو گرچه دربردارنده تجربههای شخصی ارزشمندی است اما همچنان به تبیین و نگاه علمی بیشتری نیاز دارد. دکتر «شهریار کهنزاد» که در این زمینه تخصص و شهرت زیادی دارد و همان پزشک معالج سامان ارسطوست، در پاسخ به این پرسش که علت اختلال هویت جنسیتی چیست؟ میگوید: در کتابهای مرجع، عمده علل این بیماری را تنها در حد اختلال کروموزمی و هورمونی به ویژه در دوران جنینی میدانند. هیچ شاهدی در اثبات این فرضیهها وجود ندارد. من چندان این توضیحها را کافی و قانعکننده نمیبینم. بر این باورم در شیوه نگرش فلسفی شرق توجیهی قانعکنندهتر وجود دارد. نگاه شرقی در تکوین انسان برای روح، جنسیت قائل است. در این شیوه نگرش روح انسان، بدوا زن یا مرد است. از این رو در رستاخیز ارواح انسانها با جنسیتهای پیشین خود برانگیخته میشوند؛ بنابرین روح باید با جنسیت مشخصی در کالبد آدمی شکل گیرد.
او ادامه میدهد: در ظاهر و بر اساس واقعیتهای علمی هر یک از ما از منظر جسمی چهار سطح جنسی داریم. اولی جنسیت کروموزومی است. دوم جنسیت غددی است که دستور ساخت غدد جنسی را صادر میکنند. سوم جنسیت ظاهری است و چهارم جنسیت اجتماعی . به نظر من اختلال هویت جنسی ایرادی است که در هیچ یک از این موارد به تنهایی قرار نمیگیرد. این کیفیت پیچیده را تنها با توجیهها و تبیینهای فلسفی میشود تعریف کرد.
وقتی از او میپرسیم نشانههای این مساله کداماند؟ پاسخ میدهد: این نشانهها در کودکان اینگونه است که بسیاری از این افراد، برای خود نام جنس مقابل را میپسندند. از اندام تناسلی خود انزجار دارند. مثلا پسرها وجود آلت جنسی خود را نفی میکنند و دخترها از نشسته ادرار کردن پرهیز میکنند و از رشد سینهها هراسان میشوند. آنها عمدتا بر این باورند که وقتی بزرگ شوند جنس دیگری پیدا خواهند کرد. پوششهایی که به جنس مقابل تعلق دارند، استفاده میکنند. احساس اضطراب و افسردگی و...
او معتقد است: این اختلال اصلا شایع نیست. دلیل رواج زیادی که در برخی گزارشها در مناطق مختلف دنیا وجود دارد، عمدتا ناشی از خطای تشخیصی است. در صورتی که به آن دقت کافی نشود، بسیاری از بیماران همجنسگرا با این گروه اشتباه شده و مشکلهای درمانی زیادی بروز میکند.
دکتر کهنزاد درباره چگونگی تشخیص نیز میگوید: برای تشخیص درست، دقت، زمان و تخصص لازم است. علاوه بر این همجنسگرایی، افسردگی و اضطراب، اختلالهای هورمونی و نقصانهای روحی و روانی نیز باید در نظر گرفته شوند. به یاد داشته باشیم که اختلال هویت جنسی با رواندرمانی معالجه نمیشود. تنها راه درمان این افراد، جراحی و تامین جنسیتی است که بیمار در خود سراغ دارد.
او همچنین تاکید میکند: این بیماران، پس از گذران یکی از سختترین درمانهای موجود در طب، وقتی بالاخره از زیر تیغ عمل طولانی چند ساعته جراحی چون من به در آمدند، با حضوری بدون تجربه، شکننده و نو در اجتماع همشاگردی، همسایه و همکار شما خواهند شد. در نظر داشته باشید که این درست لحظه سنجش انسانیت شماست!
گزارش-سهیلا صدیقی