«بهزاد نبوی را به عنوان چریک پیر سیاست میشناسند. او هم اکنون ۷۵ سال دارد و به نوعی بازنشسته سیاسی است و تمایل دارد بیشتر با گلهای بالکن خانهاش سرگرم شود اما برای هر خبرنگاری گفتوگو با او دلنشین و به یاد ماندنی است.
بهزاد نبوی قبل از انقلاب یکی از چهرههای مقاوم و پایمرد در میان انقلابیون بود. گفته میشود شکنجهگران هیچگاه نتوانستند مقاومت او را بشکنند و تا چند ماه قبل از انقلاب هم در زندان بود. نبوی بعد از انقلاب هم به سرعت تبدیل به یکی از مهرههای موثر اجرایی حکومت شد؛ به طوری که در دولت مهندس رجایی، وزیر مشاور رجایی و در عین حال رییس ستاد بسیج اقتصادی بود.
در گفتوگوی کوتاهی که با نبوی داشتیم، از او درباره خاطراتش از امام، علت حساسیت برخی سنتیهای اصولگرا نسبت به او و مسایل دیگری پرسیدیم. او در یک جای گفتوگو به بدگوییهای روسها از ظریف اشاره کرده و آن را به خاطرهای از گذشته درباره توده ارتباط داد.
متن این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
آقای مهندس نبوی! از چه زمانی امام را شناختید و با ایشان مرتبط شدید؟
من امام را، نظیر بسیاری از مردم، از سال ۴۱ و از طریق وسایل ارتباط جمعی شناختم اما با ایشان هیچ ارتباط تشکیلاتی و سیاسی نداشتم و تا دو ماه پیش از پیروزی انقلاب هم زندان بودم و طبعا جزو آنهایی هم نبودم که به پاریس رفته باشم. بعد از پیروزی انقلاب هم در ارتباطم با ایشان یا از طریق دیدارهای کوتاه اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی یا دیدار مسئولان دولتی با ایشان بود. هرگز با ایشان دیدار خصوصی نداشتم.
از دیدارهایی که با امام داشتید خاطره ای دارید؟
ده، دوازده دیدار با امام داشتم و مهمترین آن، دیدارهایی بود که به اتفاق شهید رجایی به حضور امام میرسیدیم و خودم به تنهایی هیچوقت درخواست ملاقات با امام نکردم چون ضرورتی نمیدیدم. البته نمیدانم اگر درخواست میکردم هم میپذیرفت یا نه!
در یکی از دیدارهایی که همراه شهید رجایی با امام داشتیم، در جریان مذاکرات برای امضای بیانیه الجزایر بود. در آن ملاقات حضرت امام(س) به شهید رجایی و من گفت که «سعی کنید این مساله حل شود.» ما گفتیم تلاش میکنیم در چارچوب مصوبه مجلس حل شود. ایشان گفت چند روز پیش دکتر یدالله سحابی اینجا آمده بود و در گوشه اتاق (اشاره کرد به گوشه اتاق) ایستاده و زارزار گریه میکرد و میگفت اینها - یعنی مایی که مسئولیت مذاکرات را داشتیم - نمیخواهند این ماجرا حل شود. امام تاکید کردند که سعی کنید این ماجرا حل شود. احساس من این بود که آن موضع مرحوم یدالله سحابی موثر بوده است. ضمنا امام خیلی هم با احترام درباره ایشان صحبت میکرد.
از دفتر امام که بیرون آمدیم، در راه به آقای رجایی گفتم کاملا معلوم است که امام هم شک دارد ما قصد به نتیجه رساندن مذاکرات را داشته باشیم. خوب است ما کنار بکشیم و هر کس که امام قبول دارد، مسئول مذاکرات شود. لازم به ذکر است که قبل از امضای بیانیه همه ما را از این منظر (منظر مورد نظر مرحوم دکتر یدالله سحابی) مورد حمله قرار میدادند که قصد حل مساله را نداریم حتی بنیصدر هم این انتقاد را به ما داشت. رجایی در پاسخ به پیشنهادم گفت: ما باید همین جاها نشان دهیم خط امامی هستیم و امام را قبول داریم و بر خلاف نظر خود مبنی بر محاکمه گروگانها، به خاطر اجرای نظر امام و مجلس، طبق نظر ایشان مذاکرات را ادامه میدهیم.
دیداری دیگری هم داشتیم که از این مهمتر بود.
روزی من و رجایی با حضرت امام دیداری داشتیم که از ۸:۳۰ صبح تا ۱۲ طول کشید. ماجرا از این قرار بود که در خرداد سال ۶۰ طرحی از سوی فراکسیون سازمان مجاهدین انقلاب پیشنهاد و در دستور جلسه علنی مجلس اول قرار گرفته و قرار بود در صحن علنی مجلس مطرح شود. بر اساس آن طرح که «طرح حذف فرمان همایونی» نام گرفته بود، اختیارات نخستوزیر بیشتر و اختیارات رئیسجمهوری کمتر میشد. فرماندهی نیروی انتظامی و انتخاب رییس کل بانک مرکزی به نخستوزیر منتقل میشد. این طرح را فراکسیون غیر رسمی سازمان به مجلس برد؛ فراکسیونی که تعدادش کم ولی بسیار منسجم بود. خلاصه قرار بود در آن روز ملاقات با امام این طرح در مجلس به رای نمایندگان گذاشته شود و امام به نمایندگان توصیه کرده بودند که این طرح را تصویب نکنند. خبرش به ما رسید و ما به جماران رفتیم که با ایشان دیدار کنیم.
قرار شد رجایی خیلی قرص و محکم موضع بگیرد. رفتیم و آقای رجایی در حضور امام پس از طرح موضوع گفت: «ما قبایی برای نخستوزیری و وزارت ندوخته بودیم. احساس کردیم شما میخواستید ما بیایم و آمدیم حالا دست و پای ما را بسته و انداختهاید در آب و میگویید، شنا کنید. اینجا آمدهایم تا تکلیف ما را روشن کنید.» شهید رجایی با همین صراحت و شاید تندتر به توصیه امام انتقاد کرد.
در آن جلسه در ابتدا فقط شهید رجایی و من خدمت امام بودیم. امام که معمولا چهرهای جدی داشت، در پاسخ به شهید رجایی خنده شیرینی کرد و گفت: «شما تکلیف مرا روشن کنید. بدانید اگر این طرح تصویب شود اولا اینها (منظور بنیصدر و متحدینش یعنی مجاهدین خلق بود) این کشور را به خاک و خون میکشند و ثانیا عکسالعملشان تند است و ما مجبور به واکنش هستیم. آن وقت دنیا میگوید، بعد از ۲۵۰۰ سال شاهنشاهی نتوانستند اولین رییسجمهورشان را تحمل کنند.» بعد اعضای شورای نگهبان به جمع سه نفره ما پیوستند و آنها هم نظرات ما را تأیید کردند. امام قبول نمیکرد؛ تا آن جا که یکی از آنها به امام گفت اگر این طرح پس گرفته شود، مجلس تضعیف میشود که امام با شنیدن این استدلال فرمودند، اگر مجلس تضعیف میشود، آن را تصویب کنید.
حال که به آن زمان اشاره کردید، میخواستیم بدانیم ماجرای میتینگ جبهه ملی در ۲۵ خرداد سال ۶۰ چه بود که منجر به ورود حضرت امام شد؟
تا جایی که به یاد دارم از دفتر اطلاعات و تحقیقات نخستوزیری دولت شهید رجایی به امام اطلاع داده شد که سازمان مجاهدین خلق قصد دارد، در حاشیه میتینگ جبهه ملی در ۲۵ خرداد ۱۳۶۰ دست به شورش و خرابکاری بزند و تلاشهای دفتر مذکور برای کنترل اوضاع به اندازهای که باید، کفاف نمیدهد و از امام خواسته شده بود که کمک کنند. امام هم با فراخوان مردم به حسینیه جماران سخنرانی تاریخی ایراد کردند. از سوی دیگر مردم به میدان فردوسی، یعنی مرکز اجتماع جبهه ملی رفتند و توانستند جلوی اغتشاش آن روز را بگیرند.
وقتی سازمان مجاهدین خلق از اجرای برنامه خود در آن روز ناامید شد، در ۳۰ خرداد با دستور تشکیلاتی تجمعی راه انداختند و از ابتدای خیابان طالقانی تا آخر راهپیمایی مسلحانه بر پا و هر چه به دستشان رسید را تخریب کردند.
آقای نبوی! درباره سخنان امام در خصوص مختومه کردن پرونده هشتم شهریور همچنان برخی جریانات خاص سیاسی اسم شما را به میان میآورند. میخواستیم جزئیات این موضوع را از زبان خودتان بشنویم.
آن زمان آقای موسوی خوئینی، دادستان وقت کل کشور به اتفاق آقایان موسوی اردبیلی، رییس وقت قوه قضائیه و دیوان عالی کشور و رئیسی، دادستان وقت تهران، سه نفری خدمت امام رفته و گزارش تحقیقات مربوط به پرونده انفجار نخستوزیری را به ایشان ارائه کرده بودند. بنا بر گزارش رسمی دادستان کل وقت از آن نشست، امام دستور مختومه شدن پرونده را صادر و مطالبی هم در مورد حقیر مطرح کردند که میتوانید در اصل گزارش مطالعه کنید. بعدها عدهای گفتند امام پرونده را مختومه نکرد بلکه «مسکوت» گذاشت و برخی هم بر این نظرند که امام نمیبایست در رای قاضی و دستگاه قضایی مداخله میکرد.
آقای نبوی اخیرا مسائلی درباره برخورد با حزب توده در ابتدای انقلاب مطرح شده است. میخواستیم بدانیم شما در این زمینه خاطرهای دارید؟
من از ماجرای دستگیری سران حزب توده، اطلاعاتی بیش از اطلاعات منتشر شده در آن سالها ندارم اما به خاطرهای جالب درباره حزب توده اشاره میکنم. حزب توده در سالهای اول بعد از پیروزی انقلاب نامههایی به امام مینوشت و رونوشتش را هم به هاشمی میفرستاد. این نامهها دستنویس بود و احتمال میدهم کیانوری آنها را مینوشت و با امضای «حزب توده ایران» ارسال میکرد.
بعد از حادثه تروریستی ۸ شهریور تودهایها نامهای به امام نوشته بودند که: «دوستان ما از آمریکا – علیالقاعده ماموران کا گ ب در آمریکا - خبر میدهند، بهزاد نبوی عامل سیا است و قصد دارد در سیستان و بلوچستان آشوب به پا کند.» که مرحوم آقای هاشمی این نامه را همان زمان به من نشان داد. بعدها که سران حزب دستگیر شدند تا آنجا که به یاد دارم، دوستانی که آنان را بازجویی میکردند، از قول سران حزب توده نقل میکردند که در مورد کسانی که به دلایل مختلف نگران حضورشان در حاکمیت بودند، چنین پروندهسازیهایی میکردند.
این را به این دلیل گفتم که اخیرا شنیدم که یکی از مسئولان بلندپایه روسی هم به یکی از مسئولان عالیرتبه ایرانی گفته است که ظریف عامل سیا است. این گفته وی که خود از مسئولان پیشین کا گ ب در اتحاد شوروی بود، مرا به یاد نامههای کیانوری انداخت و به نظرم رسید که هنوز آن روشهای شوروی و حزب توده به کار گرفته میشود.
علت حساسیت برخی چهرههای جریان اصولگرا روی شما هم از ابتدا حتی در مطالب قبلیتان که به آنها اشاره کردهاید، چنین بدگوییهایی بوده است؟
خیر. موضعگیریهای منفی بعضی اصولگرایان سنتی نسبت به من به ماجرایی برمیگردد که در زندان شاه اتفاق افتاد. من در آن زندان تحلیلی از وضع گروههای مسلمان در زندان شاه و مواضع آنها روی کاغذ سیگار - برای آن که قابل پنهان کردن باشد - نوشته بودم. به هنگام آزادی آن نوشتهها را بیرون آوردم. پس از تشکیل سازمان، آن متن را برای مطالعه اعضا در اختیارشان گذاشتم و به هیچ وجه قصد انتشار آن را نداشتم. در آن تحلیل زندانیان مسلمان را به سه دسته طبقهبندی کرده بودم. یک دسته مجاهدین خلق و هوادارانشان بودند. دسته دوم کسانی که اعتقاد داشتند برای نجات خانوادههایشان از خطر مارکسیست شدن و مبارزه با مجاهدین خلق، که در خارج از زندان به طور کامل مارکسیست شده بودند و آنها که به نقل از مائو «سوسیال امپریالیست و خطرناکتر از امپریالیستها» مینامیدند - باید به هر شکل ممکن، ولو عفونویسی از زندان شاه خارج شوند.
دسته سوم زندانیان مسلمانی بودند که گر چه مجاهدین خلق را از نظر فکری منحرف و دارای تفکر التقاطی میدانستند و در عین حال معتقد بودند که تضاد عمده کماکان با رژیم شاه است و مبارزه با مجاهدین خلق، مبارزه ایدئولوژیک است. در آن تحلیل، مصادیقی هم از هر دسته آورده بودم. این تحلیل در سازمان دست به دست میگشت و به دست مجاهدین انقلاب شاخه خراسان رسید. شهید فرودی که در آن زمان رییس شاخه خراسان سازمان مجاهدین انقلاب بود، بدون کسب مجوز و حتی اطلاع، مطلب و متن منتشر شده را به تهران هم رساند و دسته دوم مذکور در تحلیل را به شدت برآشفته کرد و رسما مرا تهدید کردند که تلافی خواهیم کرد. همین کار را هم کردند. از آن زمان علیه ما کار کردند. مثلا وقتی رجایی شهید شد، هنوز چند ساعت از ماجرا نگذشته بود که در حزب جمهوری اسلامی شاخه اصفهان شایع کردند، شهادت رجایی و باهنر کار نبوی بوده است و متاسفانه از این قبیل اتهامات سالها ادامه یافت.»