چند هفته پیش هیلاری کلینتون در سالروز تولدش عکسی از خودش در توئیتر منتشر کرد و نوشت: تولدت مبارک رئیسجمهور آینده آمریکا!
هم او ، هم هوادارانش و هم قریب به اتفاق تحلیلگران سیاسی در آمریکا و سایر نقاط جهان، تقریبا مطمئن بودند که چهل و پنجمین رئیسجمهور آمریکا یک زن خواهد بود؛ نظرسنجیها هم این را نشان میدادند. با این حال، از اولین ساعات اعلام نتایج، مشخص شد که دونالد ترامپ پیش افتاده است. در ابتدا گمان غالب بر این بود که با شمارش آرای ایالتهای کلیدی، کلینتون برنده خواهد شد اما چنین نشد و هر چند در مقاطعی کلینتون به ترامپ نزدیک شد اما هیچگاه به او نرسید و به کاخ سفید هم.
این نتیجه جهان را در شگفتی فرو برد. قیمت طلا بالا رفت، نفت و دلار افت کردند و شاخص بسیاری از بورسها شکست. تا پیش از این، در همه انتخابات معاصر آمریکا، نظرسنجیها دقیق بودند و از روی آنها میشد نتیجه را پیشبینی کرد اما این انتخابات، صحت علمی نظرسنجیها را زیر سؤال برد.
حال پرسش اینجاست که چرا چنین شد و شخصیتی که ابتدا در عرصه سیاسی "گمنام" بود، سپس "مورد تمسخر" قرار گرفت و بعد "منفور" شد، چگونه در مرحله آخر توانست "رئیس جمهور" شود؟!
۱ - شاید اولین پاسخ، به کارنامه سفید سیاسی او در برابر کارنامه پرغلط سیاسی کلینتون مرتبط باشد. ترامپ، قبل از کاندیداتوری به عنوان تاجری موفق و مجری یک برنامه تلویزیونی شناخته میشد و کتابهایی هم در زمینه کارآفرینی و موفقیت داشت. اما هیلاری کلینتون کارنامهای آکنده از فعالیتها و مسؤولیتهای سیاسی داشت. او سالها سناتور بود و بعدها وزیر امور خارجه آمریکا شد و البته ۸ سال نیز در دوران ریاستجمهوری همسرش بیل کلینتون، در کسوت بانوی اول آمریکا در کاخ سفید اقامت داشت. به علاوه، او در شرایطی کاندیدا شد که یک دموکرات، رئیسجمهور آمریکا بود. این شرایط باعث شد دست ترامپ - که دیکتهای در سیاست ننوشته بود - در انتقاد از دموکراتها، دولت مستقرشان و کاندیدای آنها بازتر باشد و هیلاری و تیمش نتوانند در این عرصه ضدحملهای داشته باشند. نمونه بارز حملات بیپاسخ ترامپ علیه کلینتون را میتوان در قضیه ایمیل دید که آثار مخرب فراوانی در آرای کاندیدای دموکراتها داشت.
۲ - ترامپ با زیرکی تمام توانست خود را به یک "برند" خاص تبدیل کند. در علم برندینگ گفته میشود که هر چقدر یک برند، بُرندهتر و تیزتر باشد، قدرتش بیشتر است و بیشتر در یادها میماند. این نکته ای بود که ترامپ و تیم برندینگ او، به خوبی از عهدهاش برآمدند. وقتی ترامپ به عنوان یکی از کاندیداهای اولیه جمهوریخواهان وارد رقابتهای درونحزبی شد، طبق روال از او پرسیدند که اگر جمهوریخواه دیگری کاندیدای نهایی شود، آیا ترامپ از او حمایت خواهد کرد؟ و ترامپ برخلاف عرف سیاسی گفت: نه! خودم به تنهایی ادامه خواهم داد. اینجا بود که او بر متفاوتبودن خود با دیگران تأکید و توجهات را به خود جلب کرد. سپس با اتخاذ مواضع تند و تیز، برند خود را بُرندهتر کرد؛ اظهاراتی مانند کشیدن دیوار حائل بین آمریکا و مکزیک، ممنوعالوورد کردن مسلمانان به ایالات متحده، محدود کردن مهاجران، استفاده از بمب اتم، پارهکردن برجام و نظایر اینها. او پس از آنکه توجهات را به خود جلب کرد، با زیرکی مواضعش را تعدیل کرد. این برندسازی هدفمند، شاید مهمترین عامل پیروزی او بوده است.
۳ - ترامپ با وجود همه غرور و سرسختیاش، توانست فضای به وجود آمده علیه خودش را به نحوی هوشمندانه مدیریت کند. از اواسط رقابتهای انتخاباتی به بعد، تقریبا همه نهادهای رسمی، رسانهها، نخبگان و حتی بخشهای مهمی از جمهوریخواهان، علیه ترامپ موضعگیری کردند. این شرایط سخت و شکننده میتوانست ترامپ را فرو بریزد ولی او این فضا را به عرصهای برای مظلومنمایی تبدیل کرد و این گزاره را ترویج داد که او در میان هجمههای حکومت و رسانهها، تنها مانده است و نیاز به کمک مردم دارد. در واقع، رأی مردم به ترامپ به گونهای اعتراض آنها به جریان غالب حاکمیت در آمریکا (و نه نظام آمریکا) بود و الا فردی با سابقه سیاسی صفر، آن هم بعد از آن همه تخریب نمیتوانست نظر مردم را به خود جلب کند.
۴- حملات تیم هیلاری کلینتون علیه ترامپ و افشاگریها علیه او که عمدتا ناظر به مسائل اخلاقی بود، زودتر از موعدی که باید، آغاز شد. بعد از آن افشاگریها، محبوبیت ترامپ بسیار کاهش یافت ولی در گذر زمان، این مسائل در جامعهای مانند آمریکا عادی شد و ترامپ توانست ضدحملههای مؤثری را ترتیب دهد و مثلا با یادآوری رسوایی کلینتون و مونیکا چنین استدلال کند که اگر خودش حرف خلاف اخلاق زده، بیل کلینتون (همسر هیلاری) عملا مرتکب چنین کاری شده است یا با پیشکشیدن مسأله ایمیلها، توانست جو را عوض کند. شاید اگر حملات کمپین دموکراتها دیرتر صورت میگرفت، تیم ترامپ نمیتوانست فرصتی برای رهایی از غافلگیری پیدا کند.
۵- تأکید بیش از حد کلینتون و حامیانش بر مباحث حقوق بشری با محوریت اقلیتها (رنگینپوستها، مهاجران، دگرباشان جنسی و ...) هر چند در جلب آرای این افراد به دموکراتها مؤثر بود اما این حس را به اکثریت سفیدپوست و طبقه متوسط منتقل کرد که نادیده گرفته میشوند و لذا به سمت ترامپ متمایل شدند.
۶- یکی از نکاتی که تیم ترامپ روی آن انگشت گذاشت و بزرگنمایی کرد، وضعیت سلامتی هیلاری کلینتون بود. هیلاری چندین بار در مراسم مختلف، دچار ضعف بدنی شد، از حال رفت و تلو تلو خورد. جمهوریخواهان با بیان اینکه نمیتوان سکان اداره آمریکا را به دست زنی سالخورده و بیمار داد، توانستند روی آرای مردد اثرگذار باشند.
۷- اوباما در طول ۸ سال ریاستجمهوریاش، به عنوان کسی که برنده جایزه صلح نوبل شده بود، کمتر از سایر رؤسای جمهور آمریکا اقتدارگرایی کرد. کاندیدای دموکراتها نیز زنی بود که نمیتوانست حس اقتدار را در آمریکاییها زنده کند. در واقع، نیاز جامعه آمریکا به اقتدارگرایی - که ریشه تاریخی دارد - در ۸ سال گذشته، ارضا نشده بود و این، دقیقا همان نقطهای بود که ترامپ روی آن دست گذاشت و با عباراتی مانند آمریکا بار دیگر قدرتمند خواهد شد، آمریکا را از نو خواهیم ساخت و ... حس اقتدارگرایی آمریکاییها را معطوف به خود کرد و آمریکاییها احساس کردند که "تغییر" با او محقق خواهد؛ همان گونه که ۸ سال پیش، اوباما را نماد "تغییر" دانستند.
۸- در ۸ سال حاکمیت دموکراتها، متوسط درآمد مردم آمریکا در سال رو به کاهش بوده است (برخی منابع از کاهش ۲ الی ۳ هزار دلاری خبر میدهند) و این برای مردم کشوری که سرمایهداری در آن حرف اول را میزند، هرگز خوشایند نبود. در چنین شرایطی، یک تاجر موفق که به ریزهکاریهای تجارت و اقتصاد وارد است، کاندیدای جمهوریخواهان شد تا بخشی از آرای مردد به سمت او متمایل شوند تا بلکه بتواند گشایشی در معیشتشان ایجاد کند.