اشمی در مصاحبه با غلامعلی رجایی در کتاب «در آینه» ، درباره اولین برخورد خود با حضرت امام(س) عنوان می کند: اولین برخورد من با امام «در منزل اخوان مرعشی بود. به دیدن منزل نو و همسایه جدید آمده بودند. من هم ساکن این منزل بودم...در آن موقع آشنایی ما تا این حد نبود که من سن ایشان را بدانم. حدود 50 سال داشتند. دارای ریش های جو گندمی و قیافه دوست داشتنی و لحن خوب بودند. خصوصیات شخصیتی امام برای ما فوق العاده جالب بود. بعد از علاقه مندی به امام برنامه هایم را تنظیم کرده بودم که هنگام خروج امام از منزل با ایشان برخورد کنم...»
از خاطرات جالب این بخش از مصاحبه، می توان به حضور امام در مراسم تشییع پدر آیت الله هاشمی و اقامه نماز میّت بر پیکر او (بر خلاف روال همیشگی ایشان) اشاره کرد.
وی در جایی دیگر در مورد فضای بسته آن روزهای قم و نگاهشان به آن مسائل بیان می کند: «در ابتدا حالات این گونه (استفاده از وسایل جدید) داشتم تا این که کم کم قبح استفاده از اینها شکست و من جزء اولین طلبه هایی بودم که رادیو خریدم، البته با پول امام خمینی. چون قضیه کاپیتولاسیون مطرح بود و معلوم شد که باید از مسائل مطلع باشیم و مبارزه را نیز شروع کرده بودیم. ایشان 200 تومان پول به من دادند و گفتند برو رادیو بخر. من هم رفتم و در خیابان ارگ، یک رادیو ارس به مبلغ 400 تومان خریدم که 200 تومانش را از جیب خودم دادم و آن را قسطی می پرداختم».
از قسمت های جالب این گفت و گو، شرح مسیر منزل تا محل کار است؛ آیت الله هاشمی روایت می کند که هر روز در مجموع یک ساعت و نیم در راه است و سعی می کند وقتش تلف نشود: «در این مدت یا مطلبی را می خوانم و مطالعه می کنم و یا به اخبار گوش می دهم. بالاخره دیدن شرایط، رفتار مردم و ویترین مغازه ها و گاهی حوادثی که در مسیر برای مردم پیش می آید، برای امثال ما که در طول یک روز کاری در اتاق کارمان عمدتا محبوس هستیم، دیدنی است».
رجایی سپس از او در خصوص واکنش مردمی که او را در ماشین می بیند می پرسد که هاشمی صریح پاسخ آن را می دهد:«بعضی ها که مرا می بینند، خیلی با محبت ابراز احساسات می کنند و بعضی ها هم هستند که وقتی می بینند اخم می کنند».
او در این بخش نکاتی را هم در خصوص تلویزیون دیدن، عبادات، مطالعه قرآن و... می گوید که برای اولین بار از آنها سخن گفته است.
در بخشی از این کتاب، از آیت الله هاشمی در ابتدا در مورد تربیت فرزندانش و مال و اموالی که به او ارث رسیده است و اموالی که در تهران و شهرهای دیگر دارد و در ادامه از خاطرات مبارزه و زندان، تاسیس مدرسه رفاه، ورود حضرت امام به کشور و پیروزی انقلاب ، دوران جنگ و طرح های نیمه تمام دوران ریاست جمهوری پرسیده می شود.
از نکات جالب کتاب این است که هاشمی می گوید در تهران هیچ ملک شخصی ندارد و خانه ای هم که در محله جماران در آن زندگی می کنند خانه سازمانی است و ماهانه پولی را به عنوان اجاره بابت آن پرداخت می کند.
هاشمی می گوید «زمانی که از قم به تهران آمدم مدتی دنبال ساختمان سازی رفتم و هفت ، هشت خانه ساختم و آن ها را فروختم. (از پول آن ها) دو پاساژ در خیابان گرگان و یکی هم در کرج ساختم که بعد ها آن ها را هم فروختیم و خرج زندگیمان کردیم. زمین بایری در قم خریدم که هیچ قیمتی نداشت در آن شهرک ساختیم که بعد ها زمین ها قیمت پیدا کردند... عمده زمین ها را مجانی به طلبه های فقیر یا افراد فقیر واگذار کردیم...»
آیت الله هاشمی در پایان مصاحبه به این پرسش که به نظر شما تاریخ در مورد شمت چه قضاوتی خواهد کرد می گوید:«برای آنهایی که می خواهند در تاریخ درباره من قضاوت کنند آثار گفتاری، نوشتاری، دیداری و شنیداری فراوانی دارم. دشمننان و مخالفان هم به اندازه کافی انگیزه دارند که درمورد من قضاوت های بد بکنند چون آثار من وجود دارد اگر بخواهند قضاوت کنند از روی این آثار قضاوت می کنند».
او در این بخش تأکید می کند که هیچ وقت به اقدامات مختلف خودش نمره ای نداده است و سپس با برشمردن مراحل مختلف مبارزه و مقاطع پس از انقلاب، به شورش های مخالفان نظام اساره می کند و می گوید: « ...در مقابل نظام ایستادند و این جزو دوره تلخ زندگی من است؛ چون هم کسانی که مرتد گشتند، جزء مبارزها بودند و هم خودشان به طور کلی تار و مار شدند. می توانست اینگونه نباشد و می توانستند بیایند و با انقلاب همراه باشند».
او مانند سایر گفته هایش، ختم جنگ را از کارهای بزرگش می داند و می گوید: «روحیه من اینگونه است که اصلا از کشتار و زندان خوشم نمی آید، هرچه می خواهد باشد. هیچ وقت خوشحال نمی شوم که مثلا دشمنی را زندانی کرده ایم و یا کشته ایم...از روحیه بعضی ها که می روند و موقع اعدام، اعدامی را تماشا می کنند، تعجب می کنم که اینها دیگر چه آدمهایی هستند...ختم جنگ برای من بسیار مهم بود، واقعا از کشته شدن عراقی ها ناراحت می شدم و دلم نمی خواست در سخنرانی هایم آمار تلفات آنها را بگویم، اما ناچار بودم و باید گزارش می دادم. از جاهایی که در زندگی من این موضوع پیش آمد که گفتم از جنگ بیزارم؛ یکبار آیت الله خامنه ای به من گفتند که شما از جریان جنگ، قهرمان بیرون می آیید. من گفتم نمی خواهم قهرمان جنگ باشم، می خواهم قهرمان صلح باشم؛ روحیه من اینگونه است».
او دلیل این سخن آیت الله خامنه ای را «مأموریت های جنگی خوبی که انجام داده» ذکر می کند و روایت می کند که هنگام دریافت نشان «فتح» حاضر نشده که در مراسم رسمی این مدال به او داده شود.
بعد از این مصاحبه ها در بخش بعدی کتاب یکی از نامه های آیت الله هاشمی با عنوان «نامه ای به فرزند رزمنده» که به فرزندش یاسر که در جبهه به سر می برد نوشته شده، منتشر شده است و بخش پایانی کتاب را اسناد و تصاویری از دوران قبل و بعد انقلاب آیت الله هاشمی رفسنجانی تشکیل می دهد.