قلم نيوز/ سیدعلی ضیائی:
ما بر طبق عادت همیشگیمان بطالت را نوعی رذیلت میدانیم؛ چیزی که باید از آن شرمنده باشیم. اما وقتی برتراند راسل، فیلسوف انگلیسی، در سال ۱۹۳۲ و در اوج رکود بزرگ اقتصادی رساله «در ستایش بطالت» را نوشت، بطالت برای میلیونها نفر که کارشان را ازدست داده بودند واقعیتی اجتنابناپذیر بود.
راسل قصد ندارد که از بیکاری و تنبلی دفاع کند. آنچه پیرمرد تلاش دارد بگوید این است که ساعتهای کاری زیاد و افراط در انجام کار بههیچوجه مفید و پسندیده نیست؛ برعکس، کاملا بد و مخرب است. از نظر او مردم دنیا زیادی کار میکنند و این باور که کار فضیلت است، خسرانی بزرگ به بار میآورد.
راسل دریافت که جامعهاش به چیزی بیش از مقابله با بحران بیکاری عمومی نیاز دارد. او میخواست تجدیدنظری اساسی در نحوه ارزشگذاری کار و فراغت به وجود آورد.
راسل باور داشت که تنها نیاز ما اصلاح نظام اقتصادیای نیست که در آن بعضی انسانها تا جان دارند کار میکنند و باید نظام اخلاقی را هم به چالش بکشیم. انسانها چیزی فراتر از نیروی کار هستند. باید ارزش قائل شدن برای فراغت را نیز بیاموزیم.
به گمان راسل این اخلاقیات کار در اصل بهعنوان ابزاری برای کنترل اجتماعی به وجود آمدهاند. تعالیم مزورانهای که بردهداران و اشرافزادگان عاطل با ترویج کردنشان، ستمی را که به کارگران روا میداشتند توجیه میکردند تا از نتیجه کار آنها بهرهمند بمانند. تا زمانیکه خود را از این ایدهآل اخلاقی رها نکنیم به ارزش حقیقیای که پیشرفت تکنولوژی ارائه میکند، یعنی ارزش فراغت، دست نخواهیم یافت
پیشنهاد راسل این بود که به دلیل پیشرفت تکنولوژیک و فراهم شدن ماشینهای صنعتی کمیت کاری که هر فرد انسانی باید انجام دهد کم شود و در مقابل با افزایش کیفیت کار وقت فراغت بیشتری برای انسانها فراهم شود تا هر کسی خواستهها و علاقهمندیهای شخصی، روحی و معنوی خودش را در اوقات فراغت و بیکاری پیگیری کند. راسل پیشبینی میکند اگر هر کسی روزانه فقط چهار ساعت کار کند، هم میزان بیکاری کاهش پیدا خواهد کرد و هم بر لذت و شادی مردم افزوده خواهد شد.
دعوت راسل بیش از همیشه برای وضعیت امروز ما مناسب به نظر میرسد. ما در آستانه رکود بزرگ دیگری قرار داریم. همهگیری باعث شده بسیاری کارشان را از دست بدهند و از آنجایی که اتوماسیون و تکنولوژی به پیشرفت خود ادامه میدهند، شغلهای از دست رفته ممکن است هرگز بازنگردند..
اما زندگی بدون کار حتی اگر با درآمدی پایدار همراه باشد نیز میتواند منجر به احساس تنهایی و افسردگی شود. لذتبردن از فراغت همانگونه که بسیاری از ما در ملال دوران قرنطینه تجربه کردیم، کار سادهای نیست.
حتی همنشینی با دوستان و خانواده (چه مجازی و چه حقیقی) وقتی میبینید حرف تازهای برای گفتن نیست، همانطور که خیلیها در قرنطینه تجربهاش کردند؛ از حلاوت میافتد. روابط با دیگران یکی از منابع معنا برای زندگی است اما این روابط باید حول فعالیتهای معنادار دیگری شکل بگیرند. اگر چنین است چطور میتوانیم در فراغت معنایی بیابیم؟ آیا آیندهای بدون شغل معنادار بودن زندگی ما را به مخاطره خواهد انداخت؟
در سال ۱۹۳۰ جان مینارد کینز، اقتصاددان بریتانیایی، پیشبینی کرد بعد از یک قرن، پیشرفت بشر در امر تولید به جایی میرسد که به شهروندان کشورهای پیشرفته اجازه خواهد داد با ۱۵ ساعت کار در هفته کیفیت زندگی قابلقبولی داشته باشند. اگر امروز این پیشبینی خندهدار به نظر میرسد، علتش را باید پیشبینیهای راسل جست.
راسل با صراحت میگوید که بشریت تاکنون ابلهانه رفتار میکرده؛ نه فقط در مورد این موضوع بلکه در مورد بسیاری از مسائل دیگر او بر این باور است که بشریت ابلهانه رفتار کرده اما اضافه میکند که دلیلی ندارد که همچنان تا ابد ابلهانه رفتار کنیم.
در یک جامعه مفروض در یک زمان مفروض ثروتمندها شادترند اما درواقع این ثروت نسبی است و نه ثروت مطلق که در شادی دخیل است. پس اگر همه افراد کمتر کار کنند و درآمدها هماهنگ شوند، نتیجه کاملا متفاوت از آب درخواهد آمد. این فراغت بیشتر برای هر فرد دقیقا همان چیزی است که راسل از آن دفاع میکند.
راسل با اشاره به مثال معروف کارخانه میخسازیای که آدام اسمیت از آن برای توضیح تقسیم کار بهره برد، فرض گرفت که تکنولوژی جدیدی به وجود بیاید که مدت زمان لازم برای تولید یک میخ را نصف میکند. در این شرایط اگر بازار فروش میخ از قبل اشباع شده باشد چه رخ خواهد داد؟
از نظر راسل، اگر دنیا جای معقولی بود، کارخانه به سادگی با پرداخت همان حقوق قبلی، ساعات کار کارگرانش را نصف میکرد و در نتیجه زمانیکه کارگران به بهرهبردن از لذتهای فراغت اختصاص میدادند افزایش چشمگیری مییافت. اما همانطور که خود او در ادامه توضیح میداد، چنین چیزی بندرت اتفاق میافتد. به جای این کار، صاحبان کارخانه ترجیح میدهند نصف کارگران را با همان ساعات کار قبلی نگه دارند و بقیه را تعدیل کنند. در چنین شرایطی عواید پیشرفت تکنولوژی باعث افزایش میزان فراغت نمیشود بلکه عدهای را به کار مشقتبار مجبور میکند و عده دیگری را به بیکاری و فلاکت میاندازد. پساندازها هم به جیب تنها برنده ماجرا یعنی صاحب کارخانه میرود.
زمانیکه فرانسه در سال ۲۰۰۰ ساعت کاری هفتگی را به میزان ۳۵ ساعت تعیین کرد، بیکاری کاهش پیدا و رشد اقتصادی قوی بهبود پیدا کرد. از نظر راسل مقدار کار مطلوب، آنقدر است که فراغت را نشاطآور کند، نه به آن اندازه که موجب از پا افتادن و افسردگی شود. دستکم یکدرصد مردم زمانی را که صرف کار حرفهای نمیکنند، به پیگیری اموری اختصاص خواهند داد که اهمیت اجتماعی دارند و چون امرارمعاش به این پیگیریها وابسته نخواهد بود، ابتکار عمل خواهند داشت و لازم نیست از معیارهایی پیروی کنند که آدمهای پیر وضع کردهاند.
اگر به قرنی که گذشت نگاه کنیم متوجه میشویم که پیشبینی راسل دقیق از آب درآمده. جهشهای تکنولوژیک به تعدیل نیرو انجامیده و حتی زمانیکه شغلهای جدید ایجاد شده، مردم به جای اینکه با حفظ دارایی قبلیشان کمتر کار کنند، هر روز بیشتر کار میکنند تا کالاهای مادیای را انباشته کنند که لذت اندکی برایشان به ارمغان میآورد. ما هر ساله میلیونها تکه لباس، ابزار کهنه و خودروی مستعمل را دور میاندازیم. چرا نمیتوانیم به جایش وقت آزاد بیشتری داشته باشیم؟
قدم اول در آموزش نهفته است، تنها علت ارزشمند بودن مدارس و دانشگاهها این نیست که ما را برای کارکردن آماده میکنند، بلکه علاوهبرآن، مدارس و دانشگاهها ما را مهیای فراغت نیز میکنند. هنر، علوم انسانی و علوم محض معمولا بهعنوان چیزهایی بیفایده مورد تمسخر قرار میگیرند. اما کسی که به قصد لذتبردن، فیزیک یا فلسفه میخواند، کسی که روی سفال طرح میزند، یا نوازندگی میکند یا فیلم میسازد و رمان مینویسد، به توانایی پیدا کردن معنا در جایی غیر از محل کار مجهز است. راسل معتقد بود که هدف اصلی آموزش مجهز کردن جامعه به توانایی، دانش و عاداتی است که امکان لذتبردن از فراغت خلاقانه را به دست میدهد. این موضوع اصلاحات گستردهای میطلبید: دسترسی به آموزش عالی باید به طور قابلتوجهی گسترش مییافت و درعینحال برنامه درسی دانشگاهها و مدارس باید به هنرهای خلاق و به دست آوردن کنجکاوی محض به همان اندازه مهارتهای کاربردی شغلی اهمیت میدادند.
چنین چیزی ممکن است ایدهآلگرایانه به نظر برسد. ما همواره از محصلان انتظار داریم که ارزش اقتصادی مدرکهایشان را به نمایش بگذارند. اما این فقط یکی دیگر از بیماریهای جامعه ما را نشان میدهد که از قضا مکمل فرهنگ کار است؛ این پیشفرض که همه ارزشها باید با پول اندازهگیری شود.
جامعهای که راسل تصور میکند، یعنی جامعهای که روی بطالت سرمایهگذاری معنادار میکند، جامعهای حقیقتا انقلابی است؛ نه فقط به این خاطر که ساختارهای اقتصادیاش دگرگون شده بلکه به این دلیل که شیوهای را که با آن خودش را میفهمد و ارزیابی میکند تغییر داده است.
ما طبق عادت موفقیت کشورها را بر اساس تولید ناخالص داخلیشان ارزیابی میکنیم. وقتی چنین میکنیم، جامعهای را که شهروندانش به طور متوسط سالی هزار دلار کمتر از کشورهای همسایه درآمد دارند، نسبتا شکستخورده میدانیم. حتی اگر آن مردم فراغت بیشتری داشته باشند، بیشتر ورزش کنند، بیشتر پیادهروی کنند، بیشتر کتاب بخوانند و موسیقی گوش کنند و نقاشی بکشند. با این حال مجبور نیستیم که حتما اینطور فکر کنیم. باید توصیه راسل را دنبال کنیم و لذت بردن از ثمرههای بطالت را بیاموزیم.
البته در مقابل نظر نویسنده، نظرهای دیگری هم وجود دارد! به عنوان مثال خیلیها معتقدند که سعادت انسان در کار کردن است و کار بیشتر باعث جلوگیری از فسادهای اجتماعی و اخلاقی میشود.