کد خبر: ۱۶۸۷۶
تاریخ انتشار: ۲۴ مرداد ۱۳۹۸ - ۱۷:۰۰

تابستان با طعم اکسیژن

کتاب «تابستان با طعم اکسیژن» نوشته شهره اکبری اسمعیلی به معرفی جاذبه های گردشگری جزیره قشم می‌پردازد.
هشت داستان کوتاه با عنوان‌های «جشن دریا»، «نیمکتی رو به لارک»، «شنا با دلفین»، «راز پیرمرد با دریا»، «لنجی که یکباره غرق شد»، «صدف و ستاره‌ای از دریا»، «نردبانی رو به آسمان» و «تابستان با طعم اکسیژن» در این کتاب گنجانده شده‌است.

مخاطب هنگام خوانش کتاب با برخی سنت‌ها و جاذبه‌های گردشگری قشم از جمله ماهیگیری، جشن نوروز صیاد، جزیره لارک، زیستگاه دلفین‌ها، کروکودیل‌ها، جنگل‌های حَرّا، غواصی، صنایع دستی و صدف‌های ساحلی  آشنا می‌شود.

در کتاب به دفاع مقدس و حادثه حمله آمریکا به هواپیمای مسافربری ایران نیز اشاره شده و مطرح شدن اصطلاحات مختلف بومی، برش کاملی از زندگی در جزیره قشم را ارئه‌می کند.

نثر روان نویسنده به همراه توصیفات ملموس، خواننده را در وضعیت مناسبی از درک فضای موجود در جزیره قرار می‌دهد.

این کتاب دارای ۶۱ صفحه است و در سال ۱۳۹۵ توسط انتشارات شاپرک سرخ در یکهزار نسخه به چاپ رسید. بهای این کتاب هفتاد هزار ریال است.

درباره نویسنده

نویسنده کتاب در گفتگو با خبرنگار ایرنا گفت: این اثر در سال ۱۳۹۴ به سفارش سازمان منطه آزاد قشم و با محوریت قشم و معرفی جاذبه‌های گردشگری به مخاطب بزرگسال به رشته تحریر درآمد.

اکبری اسمعیلی افزود: متولد ۱۳۵۸ در کرج هستم که خانواده‌ام در زمان دفاع مقدس از خوزستان به این شهر مهاجرت کردند.

وی ادامه داد: از کودکی و در جلسات حافظ‌خوانی و شاهنامه‌خوانی با ادبیات آشنا شدم؛ اما از سال ۱۳۸۵ کار هنری را به صورت جدی آغاز کردم که در سال ۱۳۹۵ عضو انجمن قلم ایران شدم.

اکبری اسمعیلی تصریح کرد: هفت سال در قشم زندگی کردم و این کتاب یکی از کتاب‌هایی است که درباره این جزیره تالیف شد.

«پنجره‌ای به ژئوپارک قشم»، «و اینچنین است قشم»، «باران آفتاب»، «مهربانی همین نزدیکی‌هاست» و  «چند سطری از لابلای ناگفته‌ها» از جمله آثار اکبری اسمعیلی است.

«پرواز در فصل خرماپزان»، «سهم ما دیدار شد»، «جنس دیار من از ابریشم نور» و «گنبد خورشید» نیز دیگر آثار نویسنده است.

برش هایی از کتاب

...فصل خرما پزان بود و نخلستان‌ها در تب می سوختند. خارک‌های نارس و رطب‌های نوبر روی دسته‌های خوشه مانند نخل‌ها خودنمایی می‌کردند. چند بلبل خرما با هیجان طعم رطب‌های نوبر را مزمزه می‌کردند و چهچهه سر می‌دادند...

...پسربچه ای یازده دوازده ساله، لاغر و نحیف با تی‌شرت و شلوارک کهنه، پا برهنه راحت روی دماغه قایق ایستاده بود و تکان‌های گاه‌گاه ناشی از حرکت قایق و امواج، تعادلش را بر هم نمیزد.

ماهرانه و بدون حرکت، پاهایش کمی خم شده بود و با دقت دورن آب را نگاه می‌کرد. از روی نیمکت وسط قایق به نظر می رسید مشغول لب خوانی است!

بعضی وقت ها با دست به ناخدا اشاره می‌کرد و مسیر را نشان می‌داد و ناخدای لاغر و آفتاب سوخته قایق هم با لبخند می‌پذیرفت...

...از لبه قایق آرام خود را به آبی دریا سپرد. چند نفس عمیق کشید و سینه‌اش را از عطر خلیج فارس و شرجی انباشته کرد، آن‌قدر که بتواند خاطراتی که از سی سال پیش در زیر آب مانده را ببیند و باور کند و شاید لمس کند!...
خبرهای مرتبط
نظرات بینندگان