توماس کولوپولوس، مؤسس گروه دلفی
محققان دانشگاههای «هاروارد»، «استنفورد» و «امآیتی»، برای کشف راز موفیقت، تحقیقاتی را روی یک میلیون مخترع انجام دادند. نتیجه اینکه حلقهي گمشده راز موفقیت، استعداد نبود. اگرچه ما بيشتر دوست داریم باور کنیم که استعداد و فرصت در رسیدن به موفقیت به یک اندازه تاثیرگذارند اما این مقاله خلاف موضوع مورد علاقهي ما را ثابت میکند.
نقل قول معروفی منسوب به «لیلا جاناه» وجود دارد که میگوید: «استعداد به میزان مساوی توزیع شده اما فرصت نه.»
میتوان دربارهي این عبارت که «به میزان مساوی توزیع شده» چه معنایی دارد، بحث کرد اما نکتهي مهم این است که باید گفت، نه استعداد و نه فرصت، هیچکدام به میزان مساوی برای همهي مردم جهان در دسترس نیستند. در هر دو مورد، ما از این تفکر ایدهآلیستی دربارهی اینکه جهان واقعا چطور کار میکند بهره میگیریم، زیرا تحقق استعداد و فرصت برای تبدیل کردن آنها به ارزش، در معرض تفاوتهای آشکاری در زمینههای اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی قرار دارد و تمام این موارد در تبدیل استعداد و فرصت به ارزش، تاثیر زیادی دارند.
ممکن است مخالف این موضوع باشید اما حتما به این دلیل است که شما هم دقیقا در شرایطی قرار دارید که از نظر زمینههای اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی امکان برخورداری از نعمت کشف و توسعه استعدادهایتان را داشتهاید و در نتیجهی این برخورداری، استفاده از استعدادها برای دنبال کردن فرصتها را به دست آوردهاید. شما ایدهآل زندگی میکنید، در حالی که اکثریت قریب به اتفاق مردم جهان سالهای نوری از این ایدهآل دور هستند.
فرصتهای نابرابر هفت میلیارد انسان
در حالی که شش میلیارد نفر از هفت میلیارد ساکن کرهی زمین با مبلغی روزانه کمتر از ۳۲ دلار زندگی میکنند، دو فاکتور استعداد و فرصت، آنها را به سمت نیازهای ابتداییشان تنزل میدهد و حتی در میان آن یک میلیارد انسان نسبتا خوشبخت هم، هنوز اختلافات بسیاری در متن اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی وجود دارد که میتواند به افراد امکان اختراع و نوآوری را بدهد و یا این امکان را از آنها بگیرد.
این دقیقا همان چیزی است که مطالعهی اخیر روی بیش از یک میلیون مخترع به آن پرداخته است. این مقاله نهتنها سوالاتی راجع به تفاوتهای باورنکردنی جهانی در دسترسی به فرصتها را مطرح میکند، بلکه همچنین وضعیت بسیار شگفتآور امور، هنگام بهرهبرداری از نبوغ جمعی منابع انسانی را حتی در اقتصاد توسعهیافتهای مانند آمریکا به تصویر میکشد.
همه فاکتورهای مخترع شدن
این مطالعه با استفاده از دادههای جدیدی که پروندههای ثبت اختراع را به پروندههای مالیات و مدارس منطقه مرتبط میکند، نگاه جالب توجهی بر زندگی بیش از یک میلیون مخترع آمریکایی دارد. مطابق یافتههای این محققان، این مطالعه افراد مورد بررسی را از زمان تولد به بعد و مطابق اندازهگیری ثبت اختراعات، برای شناسایی عوامل کلیدی که مشخص میکند چه کسی مخترع شده، مورد بررسی قرار میدهد.
این مطالعه همچنین روشن میسازد که اختراع، فقط یک وجه از مواردی است که نشان میدهد چگونه استعداد و فرصت میتوانند برای تبدیل شدن به ارزش اثرگذار باشند اما مطمئنا موارد دیگری هم وجود دارد که نشان میدهد چطور میتوان هوش و فرصت را به ارزش تبدیل کرد.
این گزارش چشمها را نسبت به مطالبی باز میکند که در اینجا چند مورد از یافتههای آن موجود است:
۱- احتمال مخترع شدن کودکان سفیدپوست سه برابر بیش از کودکانی با رنگ پوست تیره است.
۲- تنها ۱۸درصد از مخترعان را زنان تشکیل میدهند.
۳- تفاوت در تواناییهای افراد، با توجه به اندازهگیری نمرات آزمونها در اوایل کودکی، میزان کمی از این نابرابریها را توضیح میدهد.
۴- کودکانی که رتبههای بالایی را در کلاس ریاضی سوم کسب کردهاند، احتمال بسیار بیشتری برای مخترع شدن دارند، البته فقط در صورتی که از خانوادههایی با درآمد بالا باشند.
۵- كودكانی كه دارای امتیازهای بالایی هستند اما از خانوادههای كمدرآمد یا اقلیت میآیند، بعید است که مخترع شوند.
در مجموع با توجه به اظهارات این نویسندگان، تبدیل شدن به یک مخترع در آمریکا به این موارد بستگی دارد: پیشرفت در ریاضیات و علوم، مرد بودن، سفید بودن و داشتن یک خانواده ثروتمند. این تحقیق نشان میدهد این فاکتورها تنها عواملی جزئی نیستند که منجر به تفاوتهای متوسط و جزئی شوند که بتوان از آنها چشمپوشی کرد، بلکه عواملی هستند که بهشدت روی تفاوتهای جمعیتشناختی تاثیر میگذارند و میتوانند تاثیرات زیادی را در آيندهی افراد و تبدیل آنها به یک مخترع بگذارد.
انیشتینهای گمشده
نویسندگان این گزارش به این مخترعان فراموششده نامی اختصاص میدهند، این مخترعان که خارج از سیر اصلی گزارش جمعیتشناختی قرار میگیرند، با عنوان «انیشتین گمشده» شناخته میشوند. به گفتهي محققان، این گروه «افرادی هستند که اگر در زمرهی گروههای نامناسب قرار نداشتند و میتوانستند مخترع شوند، اختراعاتی با تاثیراتی شگرف به وجود میآوردند.»
ما میتوانیم سعی کنیم نگرانیهای خود در مورد این نابرابری از طریق فهرست کردن راههای بسیاری که تلاش میکنیم برای قانونی کردن ایجاد برابری در محل کار انجام میدهیم، کنار بگذاریم، یا میتوانیم این نابرابریها را به تفاوتهای اجتماعی و اقتصادی که فقط بخشی از جهانی است که ما در آن زندگی کنیم، نسبت دهیم اما این تحقیق نشان میدهد که تلاشهای ما برای بالا بردن سطح آگاهی و از بین بردن این شکاف، حتی در یک اقتصاد بسیار پیشرفته، به طرز شگفتانگیزی ناکافی است. به عنوان مثال، با افزایش نرخ رشد فعلی مخترعان زن، ۱۱۸ سال برای دستیابی به برابری جنسیتی لازم است اما آیا ما واقعا میخواهیم بپذیریم که یک تفاوت ذاتی در خصوص استعدادهای نوآورانه میان دو جنس مذکر و مؤنث وجود دارد؟
چالش جهانی نهایی
دانیل گروس بيستوهفتساله نمیخواست این اختلاف را بپذیرد. گروس قصد داشت این اختلاف را با فعال کردن پتانسیلهای بالای افرادی که هوش و استعداد دارند اما ممکن است آنقدر خوششانس نباشند که از زمینههای اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی برخوردار بوده که بتوانند یک مخترع شوند، تغییر دهد.
گروس اخیرا «پایونیر» را تاسیس کرده است، صندوقی که روی تواناییهای بالقوهی فردی از سراسر جهان سرمایهگذاری میکند. میلیونها دلار سرمایهی اولیه برای راهاندازی و اجرای پایونیر از پرداخت آنلاین شرکت «استرایپ» و «نتاسکیپ» به بنیانگذاری مارک آندریسن آمده است. هم مارک آندریسن و هم پاتریک کولیسون که بنیانگذار استرایپ است، از شهرهای کوچکی (به ترتیب در ایالت ویسکانسین و ایرلند) آمدهاند و میخواستند نوآوری و اختراع را در مناطقی که ممکن بود تواناییهای اختراع را نداشته باشند، پرورش دهند.
مدل کار کردن پایونیر نسبتا واضح است. آنها مسابقات ماهانهای برگزار میکنند که در این مسابقات، برندگان پنج هزار دلار کمکهزینه برای سفر یک هفتهای به سانفرانسیسکو دریافت میکنند و در جلساتی با مشاوران پایونیر و برندگان دیگر حضور یابند. هدف از برگزاری این مسابقات این است که نوعی از اکوسیستمهای اجتماعی ساخته شود که مطالعات نشان میدهد بیشتر برای مخترعان مفید است، در حالی که ممکن است به سادگی برای این افراد در دسترس نباشد.
دلیل راهاندازی صندوق حمایت غیرسنتی
چند سال پیش، زمانی که گروس هجدهساله بود و هنوز محصل مدرسهای بود، تصمیم به ارائهي یک ایده به انکوباتور معتبر «وایکامبینیتور» گرفت. ایدهي او پذیرفته شد و گروس به ناحیهي خلیج سانفرانسیسکو سفر کرد. طی چند سال، شرکت کوی گروس (Cue) که نرمافزار پیشگویانه توسعه میداد، از سوی کمپانی اپل خریداری شد. سال گذشته گروس اپل را برای پیوستن به وایکامبینیتور ترک کرد. با وجود این، گروس در این فرآیند متوجه شد که چگونه زندگی این فرصت را در اختیار او قرار داده که با حرفهی خود بتواند بخشی از اکوسیستم منطقهي خلیج سانفرانسیسکو باشد. به همین دلیل او تصمیم گرفت نسخهی دیگری از این تجربه را برای دیگر افراد آرزومند و باهوش در سراسر جهان فراهم کند؛ این حرکت یک ایدهی ساده داشت که آن هم اتصال استعداد به فرصت بود.
طبق گفتههای گروس که در مقالهی اخیر نیویورک تایمز دربارهی پایونیر منتشر شده، او میگوید: «ما در تلاشیم تا یک موتور ایجاد کنیم و به واسطهي آن بتوانیم افراد خوبی را که مستعد و آرزومند هستند و تواناییهای بالقوه دارند، پیدا کنیم.»
آیا گروس و پایونیر میتوانند نمودار جمعیتشناختی نوآوری را تغییر دهند؟ خیر؛ نمیتوانند این کار را بکنند، یا حداقل اقداماتشان به تنهایی به هیچوجه قابل توجه نیست. حتی کولیسون (بنیانگذار استرایپ) میگوید: «این یک آزمایش است اما آزمایشی است که میتوانید تصور کنید در مقیاس بزرگ تاثیرگذار خواهد بود تا بتواند در مقیاس کوچکی اثر بگذارد و به اين نحو، مردم کمتر، فرصتها را از دست بدهند.»
بنابراین اگرچه سهم پایونیر ممکن است اندک باشد و مقیاس کمی را تحتتاثیر قرار دهد اما توجهها را به سمتی جلب میکند که ممکن است یکی از بزرگترین اما کمهزینهترین فرصتهایی باشد که در سطح جهانی به دست آمده، اینکه بتواند استعداد و فرصت را بدون در نظر گرفتن موقعیت مکانی، به هم متصل کند.
در نظر بگیرید که امروز حدود ۲۵۰میلیون کارگر دانش در سراسر جهان وجود دارد، این عدد کمتر از ۱۰درصد کل کارگران جهان، یعنی سه میلیارد است. با این شرایط، این ۱۰درصد به تعدادی بیشتر از اندازهی کلی اقتصاد جهانی منجر میشود و حتی با توجه به بعضي برآوردها، به بیش از ۵۰درصد از تولید ناخالص داخلی (GDP) در جهان منجر خواهد شد. بر این اساس، میتوانیم سرعت رشد اقتصادی جهانی را با افزایش تعداد کارکنان دانش با تنها یک درصد یک رقمی ساده، دو برابر کنیم.
واضح است که بخشی از این موضوع مستلزم سرمایهگذاری در تحصیلات عالی است اما هرقدر هم تعداد کارگران تحصیلکرده بیشتر باشند، چنانچه توانایی اتصال استعداد به فرصت را نداشته باشند به نوآوریهای بیشتری دست نخواهند یافت؛ و این موضوع دقیقا موضوع مورد هدف بخشهایی مانند پایونیر است.
به طرق مختلف، چالش نهایی ایجاد یک اقتصاد جهانی و جوامع نوآورانه جهانی است که استعداد و فرصت را به میزان یکسانی توزیع میکند. آیا این یک تفکر آرمانی است؟ قطعا بله! اما اگر ما نتوانیم تکنولوژی خود را برای تحقق بخشیدن به آرمانهایمان مورد استفاده قرار دهیم، پس فایدهی این همه تکنولوژی چیست؟