اعصاب تهران درد می‌کند...
  سال هاست دست جمعی از سرانه پایین مطالعه کتاب در ایران می نالیم اما هرگز هیچ راه کاری برای افزایش سرانه مطالعه برنداشته ایم و مدام ژست قیچی کردن روبان افتتاحیه نمایشگاه کتاب و کتابخانه های عمومی را تمرین کرده ایم اما اتفاقی در افزایش سرانه مطالعه نیفتاده است.

 وقتی مردم سمت کتاب نمی روند باید کتاب را سمت مردم برد. این ساده ترین جواب صورت مسأله پیچیده بی علاقه گی به کتاب خوانی است اما چطور؟

 زمانی از شهردار اسبق تهران پرسیدند چطور تهران برآمده از جنگ توانست به شهری مدرن و با امکانات رفاهی شهری تبدیل شود و پاسخ مسیر را جلوی پایمان می گذارد و گفت: ما گل کاشتیم و مردم کندند. ما بازهم کاشتیم و مردم کندند و خسته نشدیم و گل کاشتیم.

 این بار مردم دیگر به گل ها دست نزدند. مشکل ما دقیقا همین جاست که هر ایده این چنینی را فقط یک بار تجربه می کنیم و بعد شکست سریع دست ها را بالا می بریم که ببین مقصر مردم هستند و فرهنگش را ندارند.

اعصاب تهران درد می‌کند...

 در حالی که در یکی از زیباترین تعاریف فرهنگ آمده است راه مال رو یعنی راهی که براثر عبور حیوانات و انسان ها در کوه ها ایجاد می شود و از دور دست نمایان است.

 فرهنگ همین مداومت رفتن توی کوهستان است که رفته رفته جای پایمان می ماند و بقیه از همان مسیر بالا خواهند رفت.

 چندی پیش ایده کتابخانه رایگان کیوسکی در خرم آباد راه اندازی شد و شب اول به سرقت رفت و و فردا صورت مسأله پاک شد و کیوسک مربوطه جمع آوری شد. بدون هیچ گونه مقاومت و تلاش برای راه مال روی فرهنگ کتاب خوانی.

 روزی از دوستی که نمایشگاه کتاب داشت پرسیدم از سرقت کتاب ها ناراحت نیستی و گفت:« سرقت کتاب هرچند عملی بد است اما کاش کتاب را بخواند و بر دانایی اش افزوده شود».

 در کشوری که تیراژ هر عنوان کتاب زیر هزار جلد است نمی توان یک شبه انتظار معجزه داشت و تنها راه آشتی مردم و کتاب کم کردن فاصله دست رسی مردم به کتاب هاست.

 شبیه دو دهه گذشته که انواع مجله ورزشی را می شد توی پیرایش گاه های مردانه پیدا کرد که برای حوصله سر نرفتن مردم مجله برای مطالعه می گذاشتند.

 وقتی روزانه حدود یک ساعت ازوقت پایتخت نشین ها در مترو و اتوبوس های شرکت واحد می گذرد می توان روی زمان مرده که به بطالت می گذرد سرمایه گذاری کرد و همراه بلیت، کتب کم حجم و مینی مالیستی توزیع شود و در ایستگاه مقصد پس گرفته شود.

 ملتی که روی شانه های کتاب ایستاده است می تواند دانایی اش را توانا یی کند و مادام که این شانه ها را خالی به نسل بعد می دهیم. لرزشش زیر پاها را خالی خواهد کرد.

 ما مدعی فرهنگ کتب ادبی و فلسفی هستیم اما دریغ از تلاش برای تداوم این ادعای روشن و دل نشین که صد البته با حلوا حلوا کردن دهان شیرین نمی شود و داریم در بی محتوایی فضای مجازی که هر روز نوشته های دم دستی را به نام بزرگان به خورد هم می دهیم و احساس می کنیم مطالعه مان در حد مطلوب است و نیازی به دانستن جدید نیست و با دم دستی قرار دادن کتب های ترغیب کننده مسیر را برای آشتی با کتاب فراهم کرد که تهران در بی کتابی اعصابش درد می کند...