ماجرای «غلامرضا پهلوی» و «غلامرضا تختی»
در تمام سال‌های گذشته مهم‌ترین ابهام درباره سرنوشت هفت برادر، عاقبت همین شاپور غلامرضا و عبدالرضا بود که معلوم نبود زنده‌اند یا مرده.

عبدالرضا پهلوی در فلوریدای آمریکا زندگی می‌کرد ولی چون نام خود را تغییر داده بود معلوم نبود مرده است یا زنده؛ تا این‌که روشن شد در سال ۱۳۸۳ و با نام دیگر از دنیا رفته است.

خود شاه (محمدرضا پهلوی) در ۵ مرداد ۱۳۵۹ در قاهره جان سپرد. علیرضا اما قبل از همه برادران و در عصر سلطنت محمدرضا در سال ۱۳۳۳ در یک سانحه هوایی کشته شده بود و دیگران پس از سقوط سلطنت از دنیا رفتند.

احمدرضا در سال ۶۱ و در پی ابتلا با سرطان خون در فرانسه درگذشت. محمودرضا هم در سال ۱۳۹۰ چشم از جهان فرو بست. جالب‌تر از همه حمیدرضا بود که از ایران خارج نشد و در سال ۷۱ در تهران درگذشت و تنها فرزند رضاشاه و برادر محمدرضا شاه است که در ایران به خاک سپرده شده و قبر او در بهشت زهرا است.

با تعیین تکیف حیات و ممات عبدالرضا، تنها ابهام باقی‌مانده درباره زنده یا مرده بودن غلامرضا یا همان شاپور غلامرضا بود چون در انظار هم ظاهر نمی‌شد تا ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۶ که خبر مرگ او منتشر شد و بدین ترتیب از هفت پسر رضا شاه دیگر هیچ‌یک زنده نیست.

از بین محمدرضا، علیرضا، عبدالرضا، احمدرضا، محمودرضا، حمیدرضا و غلامرضا، به جز حمیدرضا هیچ‌یک در ایران مدفون نیستند. درباره علیرضا پهلوی هم دقیقاً مشخص نیست که در ایران مدفون است یا نه و گفته می‌شود شیخ صادق خلخالی پس از تخریب آرامگاه رضا شاه نه جنازه‌ای از او یافت و نه فرزندش علیرضا و دقیقاً مشخص نیست جنازه‌ها را منتقل کردند یا از اول هم جسدی وجود نداشته و جنازه علیرضا را همان موقع به مسجد رفاعی قاهره انتقال دادند.

شاپور غلامرضا مشهورترین برادر شاه بود و مانند اشرف شایعات بسیاری درباره او وجود داشت. مشهورترین شایعه درباره او ماجرایی است که همه نقل می‌کنند ولی صحت و سقم آن دقیقاً مشخص نیست.

آن ماجرا این است که شاپور غلامرضا در ورزشگاهی بوده و وقتی حضور او اعلام می‌شود جمعیت حاضر واکنش استقبالی نشان نمی‌دهند ولی تا غلامرضا تختی که از سال‌های قهرمانی فاصله گرفته بود برای تماشا پا به سالن می‌گذارد جمعیت یک صدا او را تشویق می‌کنند به حدی که غلامرضا پهلوی ناگزیر از ترک سالن می‌شود. گوینده بار دیگر نام شاپور غلامرضا را می‌آورد اما مردم فریاد می‌زنند غلامرضای تختی... .

نویسنده این سطور مثل بسیاری دیگر این داستان را شنیده ولی با قاطعیت نمی‌تواند آن را تأیید کند؛ هرچند ارتباط آن با مرگ جهان پهلوان غلامرضا تختی قطعاً صحت ندارد.

ماجرای حضور همزمان دو غلامرضا اما به روایت کتاب «تختی» نوشته حبیب جعفریان / انتشارات سروش از این قرار است:

«در بهار ۴۲ وقتی بازی‌های دوستانه ایران و شوروی در تهران انجام می‌شد، اتفاقی افتاد كه همه را از صرافت پادرمیانی كردن انداخت. از روز اول، رئیس فدراسیون، سازمان تربیت بدنی، كشتی‌گیر‌ها به مش‌علی سرایدار سالن سپرده بودند كه مبادا تختی را به سالن راه بدهد وگرنه پدرش را درمی‌آورند، اما روزی كه تختی آمد، مش‌علی صدای گرم او را شنید كه پشت در ورودی بود و می‌گفت: عزیز، علی، در را باز كن. او نتوانست طاقت بیاورد و در را باز كرد، هرچند می‌دانست پدرش را درمی‌آوردند و می‌دانست شاپور غلامرضا داخل سالن نشسته است. همراه تختی جمعیتی كه دورش بودند هم داخل سالن ریختند. او را گرفتند روی دوش و دور می‌چرخاندند، كف می‌زدند صلوات می‌فرستادند و یکصدا می‌گفتند: رستم دستان، كجایی؟ بیا / نور دو چشمان، كجایی؟ بیا. تختی آن بالا گریه می‌كرد، همه‌چیز به هم ریخته بود. بالاخره پهلوان را پایین گذاشتند. او رفت وسط سالن ایستاد؛ سه بار از سه سو به مردم تعظیم كرد و بعد رفت نشست پشت به جایگاه. به دقیقه نكشید كه غلامرضا پهلوی بلند شد و به قهر از سالن رفت.»

جدای این‌که این داستان تا چه حد واقعیت دارد، این واقعیت قابل توجه است که غلامرضای پهلوی ۵۰ سال پس از مرگ غلامرضای تختی زندگی کرد اما نام تختی در تمام این ۵۰ سال زنده است و شاپور غلامرضا در بیشتر این سال‌ها انگار که مرده بود...