چرا انقلاب شد؟
بسیاری از این پرسش‌ها، پاسخ‌های روشنی که همگان نسبت به آن اتفاق‌نظر داشته باشند، ندارند. واقعیت این است که اتفاقات بزرگ و مهم بیش از آنکه محصول اراده این و آن باشند، ناشی از ضرورت‌های تاریخی و اجتماعی هستند که افراد در بهترین حالت نقش قابله را ایفا می‌کنند و آن را به دنیا می‌آورند. اگر تحولات جوامع محصول اراده این و آن بود، شاید دنیای دیگری داشتیم.

مهم‌ترین افرادی که در وقوع یک رخداد مهم اجتماعی نقش دارند، خودشان نیز به نحوی برساخته همان جامعه هستند. با این حال آنچه که بیشتر به چشم ما می‌آید، ایفای نقش افراد است.

با این توضیح آیا می‌توان نتیجه گرفت که افراد هیچ نقشی ندارند؟ قطعا چنین نتیجه‌ای را نمی‌توان گرفت، ولی نقش آنان در محدوده زمینی است که جامعه تعیین می‌کند، اگر آنان هم حاضر به ایفای نقشی مناسب با این زمین نباشند، کسان دیگری پیدا می‌شوند که آن نقش را کمابیش در همان چارچوب بازی کنند.


برای اثبات این ادعا شواهد فراوانی می‌توان ارایه داد که موضوع این یادداشت نیست. همچنین در این یادداشت در پی تحلیل مفصل علت یا بهتر است بگوییم علل انقلاب نیستم که در این باره نظرات به نسبت متنوع است و به این زودی‌ها نیز به درک تا حدی مشترک نیز از این رویداد نخواهیم رسید.

فقط این نکته را متذکر شوم که اخیرا متنی با عنوان روایت یک فروپاشی در اینترنت منتشر شده که خلاصه نظرات تعدادی از مقامات آن رژیم درباره علت سقوط آن است که خواندن آن را توصیه می‌کنم. ولی اجمالا بد نیست که چند نکته را طرح کنم.

واقعیت این است که رژیم گذشته فاقد پشتیبانی عمیق در جامعه بود. از یک‌سو با سنت و وجه غالب آن دین به مقابله برخاسته بود و از سوی دیگر با طبقات مدرن و رو به رشد که حاملان مدرنیته هستند نیز سر سازگاری نداشت و همه را تحقیر می‌کرد. بقای او ناشی از حمایت خارجی، ارتش و نیروی پلیس و امنیتی و از همه مهم‌تر درآمد‌های نفتی بود.

اگر نیک بنگریم، رژیم شاه واجد ساختار سیاسی قابل قبولی نبود. نه مجلس و نه دولت آن هیچ‌کدام از اقتدار و استقلال نسبی برخوردار نبودند. در عرصه عمومی هیچ روشنفکر و صاحب‌نظری نمی‌توانست از آن دفاع کند و غالبا مخالف رژیم بودند. کمتر کسی آن رژیم را از آن خود می‌دانست تا برایش دل بسوزاند. البته افراد خیرخواه و خدمتگزار در آن بودند. ولی آنان، چون می‌خواستند خدمتگزار کشور باشند، چاره‌ای نداشتند جز اینکه در دل آن نظام کار کنند.

نمونه‌هایش قابل توجه است. شخصا به واسطه پژوهشم درباره دانشگاه امیرکبیر یا پلی‌تکنیک تهران باید تاکید کنم که افرادی، چون مهندس حبیب نفیسی و دکتر محمدعلی مجتهدی روسای دانشکده پلی‌تکنیک و دبیرستان البرز خدمات بی‌نظیری به این کشور کردند که در تاریخ کشور ثبت شده است و احتمالا در موارد دیگر نیز چنین افراد خیرخواه و سالم و کارآمد نیز وجود داشته‌اند. با وجود این، هیچ‌گاه ندیده‌ام که آنان حکومت خود را شایسته بدانند، سهل است که علیه آن نیز موضع داشتند. البته تحقق آرزو‌ها و اهداف‌شان در تربیت نسل‌های آموزش‌دیده و فرهیخته جز با حضور در آن ساختار ممکن نبود، برای نمونه تاسیس دانشگاه صنعتی شریف فعلی و آریامهر آن زمان را باید نشانه‌ای از کارآمدی دکتر مجتهدی دانست که چگونه چنین کار بزرگی را در مدت بسیار کوتاهی انجام داد. یا مهندس نفیسی چگونه یکی از بهترین دانشگاه‌های کنونی کشور را با دست خالی (به معنای دقیق کلمه) تاسیس و پایه‌گذاری کرد. امروز هم افراد زیادی هستند که خواهان خدمت به توسعه کشور هستند و طبعا ظرفی جز حضور در ساختار رسمی برای پیشبرد منویات آنان وجود ندارد.
با این مقدمه باید گفت که آن رژیم مثل هر رژیمی که در نهایت نتواند همراهی ملی یا حمایت حداقلی طبقه‌ای مهم را با خود داشته باشد، سرنوشتی جز سقوط یا اصلاح نمی‌توانست داشته باشد. رژیمی که با بهترین مظاهر مدرنیته ناسازگار بود و در عین حال مخالفت‌های تندی را با سنت نیز در پیش گرفته بود. جالب اینکه خودش را همزمان متولی هر دو عرصه سنت و مدرنیته می‌دانست و در عین حال سطحی‌ترین وجوه آن‌ها را گزینش و ترویج می‌کرد.

نتیجه این شد که در سال ۱۳۵۷ و پیش از آن سنتی‌ترین اقشار جامعه با مدرن‌ترین طبقات را علیه خود متحد نمود و آن رژیم را سرنگون کردند. شاید هیچ‌کس احتمال حتی کوچکی نمی‌داد که یک روز در این کشور یا هر کشور دیگری دو نیروی ذاتا رقیب و حتی دشمن تاریخی یکدیگر، علیه نیروی سوم چنین متحد و منسجم شوند. این اتحاد نه ایجابی که ناشی از نفرت مشترک از نیروی حاکم که همان شاه است، بود. به همین علت پس از رفتن او شکاف شدید و اختلافات ذاتی میان این دو نیرو به سرعت برجسته و حتی به ستیز تبدیل شد و فرصت تفاهم و همکاری با یکدیگر را نیز از دست دادند.

 

منبع: روزنامه اعتماد