کد خبر: ۸۲۶۶
تاریخ انتشار: ۱۰:۱۴ - ۲۷ خرداد ۱۳۹۶
خاورخانم را شاید خیلی از شماها نشناسید اما اگر برحسب اتفاق سری به روستای سرولات بزنید می‌بینید که کوچک و بزرگ او را می‌شناسند، او یک زن کارآفرین روستایی است؛ زنی مثل بقیه زن‌های روستا، دلش بیشتر از هر چیزی برای زادگاهش می‌تپد؛ برای وجب به وجب خاکی که هزار هزار خاطره ساخته برایش از کودکی تا همین بزرگسالی؛ زنی با روحیه مثال‌زدنی‌ و پشتکاری عجیب که در نهایت به آبادانی روستای زادگاهش منجر شده‌ است.
برای آبادانی یک روستا، چه‌کارهایی می توان انجام داد؟ چطور می‌‌شود کاری کرد که اهالی‌، یکی‌یکی به هوای شهر و امکانات ریز و درشتش، ترک خانه و کاشانه نکنند؟ ما جواب این سوال‌ها را از «خاور جربانیان» می‌پرسیم. او یک زن 48 ساله روستایی است؛ زنی کارآفرین که با یک ایده ساده، یک روستا را آباد کرده و گردشگران زیادی را روانه محل زندگی‌اش کرده است؛ گردشگرانی از گوشه و کنار ایران و حتی کشورهای خارجی. افرادی که آوازه دست پخت مثال زدنی این زن را شنیده‌ و راهی روستای سرولات شده‌اند.

خاور خانم متولد چه سالی هستید؟

سال 1348 همین جا به دنیا آمدم در روستای سرولات.

چطور شد کارآفرین شدید؟

اگر خدا نخواهد حتی یک برگ هم از درخت نمی‌افتد، درباره من هم همین‌طور بود. خدا خواست، خدا من را از این روستای کوچک انتخاب کرد. این نظر خدا به روستای ما بود. کارآفرین شدن من کاملا یک اتفاق بود. من و همسرم اکبر لطفی‌نژاد سال 69 با هم ازدواج کردیم و از همان زمان برای کار به قزوین رفتیم. آنجا که بودیم من چون نمی‌توانستم بیکار بمانم در مطب یک دکتر، منشی شده‌ بودم. همسرم هم به‌خاطر تخصصش در نیروگاه برق شهید رجایی کار می‌کرد تا اینکه قرار شد منتقل شود به بندرعباس. وقتی این موضوع را با خانواده‌هایمان در میان گذاشتیم مخالفت کردند. می‌گفتند شما بچه شمالید و در گرمای جنوب حتما اذیت می‌شوید. ما هم به ناچار کار را ول کردیم و برگشتیم به روستای خودمان در سرولات.

چند سال قزوین زندگی کردید؟

حدود 4 سال.

یعنی وقتی برگشتید سرولات باید همه چیز را از صفر شروع می‌کردید چون دیگر کاری نداشتید؟

بله همین طور بود. در روستای ما کار فقط و فقط کشاورزی بود. حالا یا مردم می‌رفتند در باغ چای کار می‌کردند یا باغ پرتقال، یا سبزی‌کاری و ... شغل دیگری نداشتند. ما هم از وقتی برگشتیم اینجا به همین کار مشغول شدیم، آن موقع یک خانه 70 متری نیمه‌کاره داشتیم که تعمیر کردیم و در آن ساکن شدیم. البته شانسی که داشتیم این بود که خانه ما موقعیت خوبی داشت. یک طرفش رو به دریا بود و یک طرفش رو به کوه و نمای خیلی خوبی داشت. به خاطر همین موقع بازسازی یک بالکن 20 متری رو به دریا زدیم که همه چیز از هم از همین بالکن شروع شد.

بیشتر توضیح می‌دهید؟

سال 74 بود. یک روز من لب همین بالکن نشسته بودم که دیدم یک خانواده با ماشینشان از راه رسیدند. ساعت تقریبا یک ظهر بود. آنها پیاده شدند و تدارکات نهارشان را آماده کردند اما یک دفعه باران گرفت. خیلی آشفته شده بودند که یک دفعه چشمشان به من افتاد و گفتند خانم می‌شود ما بیاییم خانه شما غذا بخوریم؟ من هم قبول کردم و آنها آمدند داخل همین بالکن نشستند. آتش درست کردم غذایشان را کباب کردند و تا وقتی که باران بند بیاید نشستند اما آن موقع دیگر هوا تاریک شده‌ بود. به‌ خاطر همین گفتند می‌شود ما امشب خانه شما بمانیم؟ کرایه‌اش را هم می‌دهیم. آن موقع رسم نبود کسی در این روستا خانه‌اش را به مسافرها اجاره بدهد. با این حال من قبول کردم. آنها ماندند و فردا با هم رفتیم بازار رامسر، ماهی خریدیم، من خودم ماهی‌ها را پاک کردم، سرخ کردم، برنج درست کردم و اینطوری با هم دوست شدیم. موقع رفتن هم گفتند چقدر می‌شود؟ من قیمت نداشتم. همینطوری گفتم هزار تومن. آنها اما 9 هزار تومن به من دادند و موقع رفتن گفتند ما خیلی از دستپخت شما خوشمان آمد. می‌شود دوباره پیش شما بیاییم؟ آن موقع خانه ما تلفن نداشت. من شماره خانه برادرم را دادم و بعد از آن دیگر این خانواده شدند مشتری دائمی من.

اهل کجا بودند؟

اهل اصفهان اما ساکن تهران. بعدها بقیه فامیل‌ها و آشناهایشان را هم آوردند اینجا. همگی از قبل زنگ می‌زدند سفارش باقلا قاتق، ترش تره، میرزاقاسمی و ماهی می‌دادند و بعد می‌آمدند. طوری شد که دیگر من و همسرم کار کشاورزی را رها کردیم. کم‌کم مشتری‌هایم زیادتر شد. مثلا بعضی وقت‌ها مشتری می‌آمد بی‌خبر. می‌گفتم از کجا آدرس گرفتی؟ چرا زنگ نزدی؟ می‌گفت توی آرایشگاه بودم، یک نفر گفت رفتم سرولات خانه خاور خانم، چه غذای خوشمزه‌ای خوردیم. ما هم همینطوری آمدیم و شما را پیدا کردیم. همه اینها باعث شد که کم‌کم فضا را بزرگ‌تر کنیم.

یعنی کارآفرینی شما از همین زمان شروع شد؟

بله، اوایل خواهرزاده‌هایم با من کار می‌کردند بعد کم‌کم بقیه خانواده هم جمع شدند، ما هم فضای رستوران را بزرگ‌تر کردیم و از 70 متر رسیدیم به 500 متر. الان بعد از این همه سال هنوز مشتری‌هایی دارم که می‌آیند می‌گویند خاور خانم، ما توی خانه خودت می‌نشستیم غذا می‌خوردیم.

الان چند نفر با شما کار می‌کنند؟

الان 40 نفر که همگی از اهالی همین روستا و روستاهای اطراف هستند اما روزهای خیلی شلوغ تعدادشان 60 نفر هم می‌شود.

خانم هستند یا آقا؟

من بیشتر با آشپزهای خانم کار‌ می‌کنم. با آنها راحت‌ترم.

شما با راه‌اندازی این رستوران هم برای 40 نفر کارآفرینی کرده‌اید، هم باعث جذب گردشگر به سرولات شده‌اید. فکر می‌کنید دلیل موفقیتتان چیست؟

دلیل این موفقیت فقط لطف خداست. من خدا را شکر می‌کنم که نام روستایم نه فقط در استان گیلان که در کل کشور مشهور شد. خوشحالم که به‌ خاطر حضور هر روزه گردشگرها و مسافرها، نه‌تنها جمعیت روستایمان کم نشده که بیشتر هم شده است. وجود گردشگرها برای خیلی‌ها ایجاد اشتغال کرده است. مثلا اینجا خانه اجاره می‌کنند یا ترشی و خوراکی محلی می‌خرند، بعضی روستایی‌ها صنایع دستی می‌فروشند. خلاصه با وجود گردشگرها رونق به روستای ما آمده است.

هنوز هم خودتان غذا می‌پزید؟

باور کنید تا همین یک سال پیش، حتی قابلمه‌ها را هم خودم جا‌به‌جا می‌کردم. الان هم با اینکه آشپز دارم اما همه مواد را خودم می‌خرم و تا از راه می‌رسم می‌روم سر قابلمه‌ها و مزه همه غذاها را می‌چشم. مثلا می‌گویم حلیمه خانم نمک این باقلا قاتق کم است و ... .

الان چند تا مشتری را راه می‌اندازید؟

در روزهای خیلی شلوغ بیشتر از هزار نفر را هم غذا داده‌ایم اما روزهایی مثل امروز 200 نفر ناهار مهمان ما هستند.

مهمان خارجی هم دارید؟

خیلی زیاد. خیلی وقت‌ها شده از کشورهای دیگر توریست آمده سرولات، فقط برای اینکه اینجا غذا بخورد. بعد گفته که من تعریف غذای شما را از دوستانم شنیده بودم.

شما را که می‌بینند می‌شناسند؟

نه فقط خارجی‌ها که خیلی از ایرانی‌ها هم باورشان نمی‌شود من همان خاور خانم باشم. خب در نظر خیلی‌ها یک صاحب رستوران که 20 میلیارد تومان خرج رستورانش کرده، هیچوقت اینطوری مثل من ساده نمی‌گردد، به‌خاطر همین هی می‌پرسند شما خود خاور خانم هستید؟ من هم می‌گویم بله، خود خودش هستم.

از غذاهای خودتان، کدام را بیشتر دوست دارید؟

باقلا قاتق چون می‌گذارم حسابی لعاب پس بدهد. مرغ شکم‌پر هم خوب است چون مواد داخلش از سبزی‌های محلی همین جاست و طعم خوبی دارد.

گفتید مواد غذاها را خودتان تهیه می‌کنید؟

بله. هر روز صبح زود با همسرم می‌رویم بازار، مرغ و ماهی روز می‌خریم چون مرغ یک روز بماند بو می‌گیرد.

شده مشتری ناراضی هم داشته باشید؟

بله، خب سلیقه‌ها متفاوت است. مثلا یک روزهایی اینجا خیلی شلوغ است، هزار تا مشتری داریم ممکن است ته‌دیگ یکی خوب نگرفته باشد یا قطرش کم باشد. اعتراض می‌کنند و من هم همیشه به آنها حق می‌دهم.
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
* نظر: