کد خبر: ۲۴۰۱۰
تاریخ انتشار: ۱۱:۴۷ - ۰۲ مهر ۱۳۹۹
گزارش میدانی از دانش‌آموزان 5منطقه محروم که در 6ماه گذشته فقیرتر و آسیب‌دید‌ه‌تر از قبل شدند
محدودیت در دسترسی به امکانات آموزشی به‌ویژه ابزارهای آموزشی هوشمند شکل جدیدی از نابرابری را در میان دانش‌آموزان پدیدار کرده است
قلم‌نیوز: نیره، نگین، عاطفه و سمیرا امسال از مدرسه جاماندند. نازنین و ملیحه  نامزد کردند و امیرمحمد، دوقلوهای فاطمه و ایلیا، رفتند سر ساختمان برای کارگری. پانزدهم شهریور امسال، بچه‌های خیلی از مناطق محروم، جایشان‌ پشت نیمکت‌های مدرسه خالی ماند.

صبح نخستین روز یا در خانه شوهر بودند به خانه‌داری یا در ساختمان نیمه‌کاره‌ای آجر بالا می‌انداختند یا کمی آن طرف‌تر در دل کوره‌ها خشت می‌زدند؛ هزار خشت، 12هزار تومان. فقط هم اینها نیست، مادران، چادر به سر، زیر تیغ آفتاب، در مسیر فرمانداری به دفتر کفالت، از دفتر کفالت به آموزش و پرورش منطقه، از آنجا به اتاق مدیر مدرسه، با جواب‌های سربالا و نمی‌دانم و نمی‌شود و ظرفیت نداریم، هر بار بیشتر خمیده شدند.

خانواده‌ها تابستان امسال، بیشتر از هر سالی برای گرفتن برگه حمایت تحصیلی و مجوز نام‌نویسی در مدرسه مشقت دیدند. نزدیک به 20روز گذشته و نام بسیاری از این دانش‌آموزان در فهرست بازمانده‌های از تحصیل نشست. فقر و سختی معیشت، دایره کودکان کار و بازمانده از تحصیل را بزرگ‌تر کرد؛ کودکانی که نه تبلت دارند، نه موبایل و نه حتی تلویزیون. آموزش برای آنها، دور است؛ خیلی دور.
 
زخم ناسور ملک‌آباد

«برای خیلی از بچه‌هایی که باید امسال مدرسه می‌رفتند، برگه حمایت تحصیلی صادر نشد. آمار ترک تحصیل در این منطقه بالا رفته و این کودکان در سکوتی آزار‌دهنده در حال حذف از چرخه تحصیل هستند. تعدادی از بچه‌های ایرانی به‌دلیل مشکلات اقتصادی و اعتیاد شدید خانواده از تحصیل جاماندند و حالا کارگران کوچک کارگاه‌هایی شده‌اند که غیرقانونی از آنها کار می‌کشند. خانواده‌ها پول خرید شارژ اینترنت ندارند؛ چه رسد به خرید گوشی و تبلت. درحالی‌که مدرسه‌شان اخیرا به‌دلیل شیوع کرونا تعطیل شد و استفاده از آموزش مجازی اجباری شده.»

زخم ملک‌آباد ناسور است. کوچه‌ها، خیابان‌ها و خانه‌ها تصویر زندگی‌های توسری خورده‌ای است که محرومیت مثل بختک بر سر مردمش سایه انداخته. تا قبل از تصویب طرح فرمان، مدارس خودگردان بچه‌های مهاجر را پناه می‌دادند و بعد از آن از سال 94با حکم فرمان، مجوز تحصیل این کودکان حتی غیرقانونی‌شان صادر شد. رهبری بهار همان سال اعلام کردند مدارس موظف به ثبت‌نام این کودکانند. امسال اما دفاتر کفالت اداره اتباع و فرمانداری‌ها همکاری نکردند و مدیران مدارس با ترش‌رویی همراه شدند.

جاده زندان قرل‌حصار، در دامان ملک‌آباد نشسته. تا چند سال پیش مسئولان استانداری، در حد یک روستا می‌دیدنش و حالا در تقسیمات جغرافیایی شهر شده؛ امکانات اما هنوز روستایی است. شهر جدید مدرسه کم دارد؛ 2 مدرسه دخترانه و 2مدرسه پسرانه برای تمام مقاطع. کمی دورتر در سلطان‌آباد، مدرسه روستایی، دختران و پسران را با هم سر کلاس‌ها می‌نشاند و تا ششم ابتدایی هم بیشتر نیست.

مدارس حتی جوابگوی کودکان بومی نیست؛ چه رسد به لشکر آدم‌هایی که در یکی، دو سال اخیر، زندگی‌شان را جمع کردند در وانتی و راندند به سمت ملک‌آباد. ملک‌آباد در دل شهرستان ساوجبلاغ نشسته و دیگر جایی برای این همه جمعیت ندارد.

مدارس پر است و بچه‌های افغان و بچه‌های ایرانی که شناسنامه ندارند یا دارند و بی‌پولند را، میزبان نیست. رنج معاش، خانواده‌ها را به این شهر که حاشیه است کشانده.

آن کس که پول اجاره نداشت و ساکن تهران بود، به کرج مهاجرت کرد، آن که کرج بود و بی‌پول شد به حاشیه کشیده شد و مستأجر حاشیه، کوله‌اش را بست برای زندگی در حاشیه شهری دیگر. ملیحه میرجعفری که مسئول خانه علم جمعیت امام علی(ع) ملک‌آباد است، می‌گوید: جمعیت زیادشده، اما مدارس همان تعداد ماندند.

شماری از کودکانی که پارسال دانش‌آموز بودند، امسال سر کلاس نرفتند. تعداد کودکان کار بالا رفته، دختران عروس شدند و مابقی خانه‌نشین. مددکاران این منطقه می‌گویند با ادامه این روند احتمال ترک تحصیل به 90درصد هم می‌رسد.

 قصه شوربختی آموزش کودکان را تنها خانواده‌های مهاجر روایت نمی‌کنند؛ گرانی و شدت آسیب‌ها، مدارک نصف و نیمه هویتی و بی‌سوادی، کودکان ایرانی را هم در دایره بازماندگی از تحصیل قرار داده؛ مثل ژاله، مادر 3کودک کلاس پنجمی و سومی.

خانه گوشی هوشمند ندارد. آنها یک موبایل فکسنی دارند که دست مادر است. تلویزیون آنتن ندارد و بچه‌ها برنامه آموزشی را از آنجا هم نمی‌توانند ببینند. چشمان التماسگر مادر به دهان مسئول کارگاه خیاطی خیره مانده تا شاید راضی به‌کار او شود.

یک‌ماه پیش کرونا گرفته و 2هفته‌ای است که دستش به خاطر سقوط ناگهانی از نردبان، علیل شده و 2دندان جلویی‌اش شکسته. شوهر،  بوکسور معتاد شده‌ای است که نگهبانی می‌کند. ماهی یک‌میلیون تومان درآمد دارد و به همان اندازه قسط می‌دهد.

بچه‌ها هر شب در دامان مادر با بوی برنج و پیاز سرخ‌شده همسایه می‌خوابند و حسرت می‌کشند. غبطه پسرش مصطفی به همکلاسی‌هایش تمامی ندارد. آنها گوشی دارند و او ندارد. معلم مجبور کرده درس‌ها را از برنامه شاد یاد بگیرند و او ناشاد است.

مهتاب، اهل جنوب کرمان است. شوهر که کرد، بارش را بست به سیستان و بلوچستان. بی‌پولی فشار آورد و آنها را کشاند به حاشیه کرج و ساوجبلاغ.  3کودک دارد، 13، 10و 6ساله. 2دانش‌آموزش همزمان باید آنلاین شوند و وسیله‌ای برای آنلاین شدن ندارند.

مدرسه تعطیل است و بچه‌ها بی‌تاب درس‌ها. پول کتاب‌ها را هم نداشت. انگشتری هم ندارد تا مثل مادر راضیه، بفروشد و گوشی بخرد. هنوز جمله مدیر مدرسه در گوش مهتاب پیچ و تاب می‌خورد: «به ما مربوط نیست، باید گوشی داشته باشد. » و حالا دسته سنگین اتوی کارگاه خیاطی را محکم گرفته و چین‌های لباس را باز می‌کند و چین‌های روی پیشانی‌اش گره بیشتری می‌خورند.

مددکار جمعیت امام علی، سمیرا را خوب خاطرش است که چطور برای ثبت‌نامش در مدرسه التماس می‌کردند. او می‌گوید نسل جدیدی از افراد بی‌سواد و بازمانده از تحصیل در حال متولد شدن است؛ کودکانی که کلاس‌های درسشان سر چهارراه‌ها و کارگاه‌ها برپا می‌شود.

دیوارهای بلند زندان قزل‌حصار، بر خانه‌های ملک‌آباد سایه انداخته. بخشی از ساکنان، خانواده همین زندانیان هستند که از شهری دورتر از کرمانشاه و بیجار و ایلام و... آمده‌اند تا کنار زندانی‌شان باشند و یک روز در هفته به ملاقات بروند. شرایط این خانواده‌ها فرق چندانی با بقیه ندارد. پدر، برادر و همسرشان زندانی است و خودشان در مهدی‌آباد، سلطان‌آباد و چهارباغ ساکنند.

فرشته بختیاری، معاون آموزش جمعیت است و می‌گوید: کودکان ملک‌آباد و روستاهای اطراف مثل سلطان‌آباد و عرب‌آباد و... نزدیک 100کودک می‌شوند که از طرف جمعیت حمایت می‌شوند.50نفر از این کودکان، بازمانده‌های از تحصیل در سال‌های قبل بودند و 50نفر در کلاس‌های کمک‌آموزشی شرکت می‌کردند.

امسال تعدادشان دو، سه برابر شده. بچه‌هایی هستند که به هر دلیل مدرسه نرفته‌اند؛ مثل بزرگی سن یا نداشتن برگه از دفتر کفالت، یا ایرانی‌ هستند و برایشان شناسنامه نگرفته‌‌اند؛ مثل مرتضی که پدر و مادرش فوت کرده‌اند و خاله بزرگ، برایش شناسنامه نگرفته یا شناسنامه برای گرو مواد‌مخدر رفته و در دست نیست. ممکن است بلوچ باشند که سال‌هاست در ایران زندگی می‌کنند؛ بدون هویت.

به گفته او، کودک که از آموزش دور می‌شود، برگرداندنش به مدرسه سخت می‌شود؛ به‌ویژه زمانی که ازدواج می‌کند یا مشغول به‌کار می‌شود؛ یا شوهر اجازه تحصیل نمی‌دهد یا نانی که برای خانه می‌برد. سال‌ها برای برگرداندن این کودکان به مدرسه و چرخه آموزش تلاش شد و حالا با فشارهای اقتصادی و حمایت نکردن آموزش و پرورش، تمام رشته‌ها پنبه شد. به همه اینها ماجرای آموزش از راه دور و دردسرهایش را هم باید اضافه کرد.

آموزش و پرورش باید برای تمام دانش‌آموزان تبلت دانش‌آموزی بخرد. یک خانواده چند گوشی می‌تواند در خانه داشته باشد؟ آن هم خانواده‌های روستایی و مناطق حاشیه و مهاجر که حداقل 4، 5فرزند دارند. آموزش و پرورش می‌گوید سیم‌کارت دانش‌آموزی می‌دهیم با 4گیگ اینترنت رایگان. بعدش را چه کنند؟ آنهایی که کلاس پنجم و ششم بودند، از چرخه خارج شدند. قبلا 2نفر کار می‌کردند پول زندگی و اجاره درمی‌آمد. حالا هر 5نفر باید کار کنند. اجاره‌های 300تومانی با 5میلیون شده 20میلیون با 600هزار تومان. الان همه دنبال سرایداری‌اند؛ سرایداری با اتاقی که در آن بمانند.

در ماه‌های گذشته ملک‌آباد اتفاق جدیدی دیده؛ خانواده‌هایی هستند که با هم ادغام شده‌اند؛ همخانه‌اند. مرکز افکارسنجی ایسپا، 2روز پیش اعلام کرد، براساس نظرسنجی که اخیرا انجام داده بیشتر از 20درصد از دانش‌آموزان، موبایل، تبلت و اینترنت ندارند و بچه‌های ملک‌آباد در گروه همین 20درصدند.

در کلاس پنجم مدرسه افراسیابی مرضیه و یک نفر دیگر موبایل ندارند. مرضیه 11ساله، روزهای فرد می‌رود و خواهر بزرگ‌ترش نسترن، روزهای زوج. آنها روزهای نرفته به مدرسه را باید از راه دور آموزش ببینند و راه دسترسی به وسایل الکترونیکی برایشان بسیار دور است. تلویزیون خانه آنتن ندارد و برنامه شاد را از همانجا هم نمی‌توانند دنبال کنند. قطره اشکی در ته چشمان اقیانوسی مرضیه جوش می‌خورد، نگاهش حسرت دارد: «موبایل نباشد از درس‌ها عقب می‌مانیم. از خود گوشی امتحان می‌گیرند. چه کار کنیم؟» مادر نشسته روی سکوی ساختمان در حال ساخت جمعیت امام علی(ع) و منتظر است چاره‌ای شود.پسرش امسال، باید کلاس اولی می‌شد و نشد.

برگه حمایت تحصیلی به او ندادند. گفتند ظرفیت پر شده. افسوس کهنه‌ای در میان خط‌های صورت مادر نشسته، غصه چه را بخورد؟ بی‌پولی، اعتیاد همسر یا بازماندگی کودکش از درس و رنج و تحقیر دخترانش در عقب ماندن از همکلاسی‌هایشان.

هر کس از سرشماری 2سال پیش اداره اتباع جاماند، امسال نتوانست برگه دفتر کفالت را بگیرد و از تحصیل جا ماند. به همه اینها شهریه‌های اجباری را هم باید اضافه کرد. حنانه نوایی، مسئول ثبت‌نام دانش‌آموزان جمعیت امام علی(ع) ملک‌آباد می‌گوید: مدیر مدرسه ثبت‌نام را مشروط به پرداخت شهریه 300، 400هزار تومانی کرده.

اسمش کمک به مدرسه است، اما اگر کسی ندهد، با او رفتار خوبی نمی‌شود و کارنامه‌اش گرو می‌ماند. از آن طرف هم بچه‌ها را مجبور کرده‌اند 180هزار تومان برای خرید روپوش مدرسه بدهند، آموزش آنلاین روپوش می‌خواهد چه کار؟ خانواده این کودکان به مویی بندند تا جلوی مدرسه رفتن بچه‌هایشان را بگیرند. این هزینه‌ها آنها را برای ترک تحصیل فرزندانشان مصمم‌تر می‌کند.

«بچه‌ها سرم را خورده‌اند بس که گفتند مدرسه مدرسه. چکارشان کنم. همین را می‌بینی سیزده سالش است، در پاسپورت به اشتباهی نوشته20سال. خواهرش از خودش کوچک‌تر است در پاسپورت بزرگتر. اینها را چطور در مدرسه ثبت‌نام کنم؟»
نصرالله، تا پارسال برای نام‌نویسی دو فرزندش هر ماه، پول به مدرسه می‌داد؛ 100 هزار تومان، 200 هزار تومان. 12 ماه سال با این باج‌گیری‌ها ایلیا چهار کلاس سواددار شد.

امسال اما از کلاس چهارم جا ماند. خواهرش زینب هم شانسی نداشت. امسال باید پشت نیمکت‌های کلاس پنجم می‌نشست که مثل برادرش گرفتار شد. پدر از دو سالگی، ایران زندگی کرده و بی‌سواد است. حالا هر روز قزوین می‌رود به کارگری و حاضر است دوباره پول بدهد برای تحصیل فرزندانش. خانه آنها در میان تلی از خاک و خل کوره‌های فرون‌آباد پاکدشت است، کوچه سه خانه رو به گودالی بزرگ و عمیق دارد که کافی است پایی بر لبه آن بلغزد. فاطمه و هفت فرزندش، چند متر آن طرف‌تر خانه دارند.

بعد از ظهر آخرین روزهای تابستان، پدر شیشه کشیده، گوشه خانه لم داده و مادر که در تقلا برای دست و پا کردن خرده نانی برای هفت فرزندش است، از خشت‌زنی بازگشته. صاحب کار، آخر هر سال به او پول می‌دهد و نمی‌داند قرار است چطور با او حساب کند. حسن و حسین، دوقلوهایش، دیگر مدرسه نمی‌روند. رفته‌اند برای کارگری که لقمه نانی برای خانواده 9نفره‌شان جور کنند. آنها هم امسال در فهرست بازمانده‌های تحصیل نشستند.

از خانه تا مدرسه، یک ساعت و نیم راه است، زهرا و دو خواهرش، هر روز باید مسافت زیادی را از خانه‌شان در فرون‌آباد پیاده بروند تا برسند به مدرسه. آنها که موبایل دارند می‌توانند در خانه بمانند و از برنامه شاد درس‌ها را دنبال کنند، زهرا و چهار خواهرش اما جز یک موبایل قدیمی که به زحمت شماره می‌گیرد، وسیله ارتباطی دیگری ندارند.

همین هم شده تا هر روز پشت نیمکت‌های کلاس 25نفره‌شان بنشینند. زهرا کهرام، مسئول خانه علم جمعیت امام علی(ع) در پاکدشت است و امسال با موارد عجیبی از ترک تحصیل کودکان این منطقه مواجه شده.

بچه‌های حاشیه فرون‌آباد که قبلا روستا بوده، شرایط تلخ‌تری دارند. مدیران و معلمان همراه نیستند و درد این کودکان را نمی‌شنوند. در این مدت تنها پول 3 تبلت برای این دانش‌آموزان جور شده. تعدادی موبایل و تبلت دست دوم را هم خیران آورده‌اند. اما مشکل یکی دو تا نیست. فقر، خانواده‌ها را ناگزیر کرده تا کودکانشان را به کارگاه‌ها و کوره‌ها بفرستند. دختران چند کلاس که درس می‌خوانند، نامزد می‌شوند و راه رفته مادرشان را ادامه می‌دهند. بیشتر خانواده‌های مهاجر کودکانشان را با چند سال تأخیر راهی مدرسه می‌کنند که مدرسه آنها را پس می‌فرستد.
 
در همسایگی گاوداری

«پول نداشتیم. اگر داشتیم لیلا امسال کنکور داده و سر کلاس دانشگاه نشسته بود. دستمان خالی است. کمک خرج می‌خواهیم. درسش که تمام شد فرستادیمش کارخانه عروسک‌سازی‌.»

آخرین شنبه تابستان، نخستین روز کار لیلا بود. از خانه‌شان در شهرک تکنوشیر فیلستان پاکدشت تا کارخانه عروسک‌سازی حاشیه پاکدشت، دو ساعتی راه است و پدر هر روز او و عروس خانواده را می‌برد و عصرها بر می‌گرداند. جاده تاریک، خاکی و خطرناک است.

از میان نرده‌های کشیده میان شهرک و گاوداری، گاوهای سفید با خال‌های بزرگ مشکی، سر تکان می‌دهند. پدر لیلا، یکی از کارکنان گاوداری است، انگشتانش از 11 سال شیردوشی رمقی ندارد.

تا همین چهار، پنج سال پیش، مادر نظافتچی گاوداری بود، حالا هم تعدادی از زنان همسایه کمک خرج همسرانشان‌اند. دو طرف کوچه شهرک، زنان نشسته‌اند به سبزی پاک کردن. صدای بازیگوشی بچه‌های محل تا پلاک 34که خانه خانواده لیلاست می‌آید.

اول هر ‌ماه تمام آن 32پلاک، سهمیه 30کیلو شیرشان را می‌گیرند و به زحمت به آخر‌ماه می‌رسانند. حالا مادر و پدر می‌خواهند دخترشان برود دانشگاه. مدیرمالی یا حسابدار شود و برایشان از حقوق چند میلیون تومانی سهمی بگذارد کنار تا خرج‌شان در بیاید.
 
جامانده از شهرری

«تکلیف بچه‌های بلوچ پاکستانی مشخص است، آنها نه شناسنامه دارند و نه مدارک هویتی.بچه‌ها، زباله‌گرد و کارگران سرچهارراهند. هیچ مدرسه‌ای حاضر به ثبت‌نام آنها نیست. کودکان افغان، غیرمجاز که باشند، باید از دفاتر کفالت برگه حمایت تحصیلی بگیرند. امسال این برگه‌ها برای دانش‌آموزان جدید صادر نشد. گفتند ظرفیت سایت بسته شده.»

نگاه کودکان بلوچ به همبازی‌های افغان‌شان، حسرت دارد، آنها که ساکن کوره‌پزخانه‌ها هستند، جز خانه علم جمعیت امداد - دانشجویی امام علی(ع)، هیچ جای دیگر پشت نیمکت ننشسته‌اند.‌رؤیا منوچهری مددکارشان می‌گوید درهای مدرسه به روی این کودکان بسته است. آنها در خانه‌های علم جمعیت امام علی(ع) درس خوانده‌اند.

کودکان افغان اما ماجرای دیگری دارند. مدرسه به بچه‌ها گفته خانه‌شان دور است و مدرسه ظرفیت ندارد. از70دانش‌آموزی که زیرسایه خیران جمعیت امام علی(ع)، درس می‌خوانند امسال تعدادی، کم شدند. آنها 10تبلت دانش‌آموزی برایشان خریدند اما کفاف آن همه دانش‌آموز را نمی‌دهد. خانواده‌ها اغلب بی‌سوادند و کودکان در همان چرخه قرار گرفته‌‌اند اگر هم برایشان موبایلی تهیه شد نمی‌دانند چطور باید برنامه را نصب کنند. برنامه را هم نصب کردند پول شارژ اینترنت را از کجا بیاورند.

دفاتر کفالت اداره اتباع که برای کودکان افغان بدون مجوز، برگه حمایت تحصیلی صادر می‌کند، جواب سربالا می‌دهد، حتما یک ایرانی باید همراهشان باشد تا جواب بگیرند.

در همین مسیر رفت‌وآمد است که خیلی‌ها راه رفته را بر می‌گردند و پرونده ماجرای سواددار شدن بچه‌هایشان را تا می‌کنند و کنار می‌گذارند. برای آنها که لنگ ماهی 500هزار تومان اجاره آلونک‌هایشان هستند، کارگری بچه‌ها سودآورتر از تحصیل‌شان است:« درس بخوانند که چه بشود؟»
 
پرونده ترک تحصیل بومهن

«حدود 12کودکی که حمایت تحصیلی می‌شدند، امسال مدرسه نرفتند. بیشترشان به‌دلیل فقر مدرسه را رها کردند و رفتند سر کار. بچه هفته‌ای 10هزارتومان برای خانواده‌اش پول بیاورد، برایشان خوب است. در محلات آسیب‌دیده بومهن، خیلی از همین کودکان موادفروشند و برای پدرانشان مواد جابه‌جا می‌کنند.»

پرونده بومهن از کودکان بازمانده از تحصیل باز است. هر سال فرمانداری به آموزش و پرورش حکمی‌ می‌داد تا کودکان بدون شناسنامه را ثبت نام کنند، امسال اما سر باز زد و مدارس از ثبت نام خودداری کردند. مریم افراز، مسئول خانه علم جمعیت امام علی(ع) در بومهن، زخم این کودکان را خوب می‌داند. فرمانداری به آنها گفته این کار دیگر به‌عهده ما نیست. خود آموزش و پرورش مسئول است.

مژگان دختر خانواده ایرانی است که پدرش به هزار ضرب و زور راضی شد تا او را به مدرسه بفرستد، رضایت که داد، مدرسه ثبت نام نکرد. اینجا دختران دوازده و چهارده ساله را شوهر می‌دهند و ازدواج پایشان را از مدرسه می‌بُرد. وضعیت بچه‌های ایرانی بدتر از قبل شده.

بعضی خانواده‌ها سوءاستفاده‌های زیادی از آنها می‌کنند. افرا فراز می‌گوید وضعیت اقتصادی امسال بدتر از سال‌های قبل است، کودکان امسال با بحران تغذیه مواجه‌اند.

در این شرایط خانواده نخستین کاری که می‌کند این است که دست بچه را از مدرسه کوتاه می‌کند و او را می‌فرستد سر کار. دختر هم که باشند شوهرشان می‌دهند تا یک نان‌خور کمتر شود. درحالی‌که این کودکان بسیار با استعدادند و علاقه عجیبی به یادگیری دارند. به گفته او، در این مدت 5 دانش‌آموز ازدواج کردند و دیگر مدرسه نمی‌روند.
 
درد تبعیض دروازه غار

ریحانه شیرازی، مددکار خانه ایرانی جمعیت امام علی(ع) دروازه غار می‌گوید بعضی مدارس دید منفی به کودکان غیرایرانی دارند، کافی است کودکان تبلت یا گوشی نداشته باشند تا حذف شوند.

مدیران مدرسه به سرعت پرونده دانش‌آموز را آماده می‌کنند برای تحویل. پارسال روپوش‌شان را 6‌ماه بیشتر تنشان نکردند اما امسال گفته‌اند دوباره روپوش بخرید. خود بچه‌ها هم ناامید شده‌اند. 

نیره، نگین، عاطفه و سمیرا امسال را طور دیگری شروع کردند، چشمان حسرت‌زده‌شان به نیمکت‌های مدرسه خیره مانده و دستان پرزحمت ایلیا و دوقلوهای فاطمه، زیر خشت‌ها تاول زده. آنها نام خود را در دایره بزرگی از کودکان بازمانده از تحصیل و بی‌سواد ثبت کردند، تا موج جدیدی از بی‌سوادی کودکان رقم بخورد.

منبع: همشهری
خبرهای مرتبط
نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
* نظر: