کد خبر: ۱۶۵۵۸
تاریخ انتشار: ۱۵:۱۴ - ۱۳ مرداد ۱۳۹۸
رمان‌ «نگویید چیزی نداریم» نوشته مادلین تین با ترجمه نازنین معمار و داستان بلند «یک روز سر فرصت» نوشته مهین بنی‌طالبی دهکردی منتشر شده‌اند.
رمان «نگویید چیزی نداریم» نوشته مادلین تین با ترجمه نازنین معمار در ۵۰۲ صفحه با شمارگان ۵۰۰ نسخه و قیمت ۵۳هزار تومان در انتشارات پاگرد عرضه شده است. بر اساس نوشته جلد کتاب، این کتاب برنده جایزهای «گیلر» (۲۰۱۶) و «گاورنر»(۲۰۱۶) و نامزد جایزه «من بوکر» در این سال شده است. همچنین کتاب برگزیده منتقدان نیویورک‌تایمز بوده است.

در معرفی ناشر از این کتاب عنوان شده است: «نگویید چیزی نداریم» داستان فروپاشی زندگی مردم چین طی انقلاب فرهنگی مائو تا حادثه کشتار میدان تیان آنمن است. در این دوره، کنده شدن از عزیزان و دلبستگی‌ها، جدا افتادن در روستاهای دوردست و نامرئی شدن پشت شغل‌های یکنواخت و همگانی در کارخانه‌ها سرنوشت میلیون‌ها چینی بود.

در ذهن شخصیت‌های اصلی رمان، که زمانی آهنگ‌سازان و نوازندگان کنسرواتوار شانگهای بودند، موسیقی باخ و شوستاکوویچ و راول همچنان جاری است، اما بخشی اساسی در وجودشان خاموش شده. در بیرون تنها سکوت مانده است و مرگ و پوسته‌ای خالی از شور. داستان با پس و پیش رفتن در زمان تصویری تکان‌دهنده از حوادث و وقایع چین دوران مائو و زندگی پنهان مردم را تحت شدیدترین سرکوب‌ها ترسیم می‌کند.

در نوشته پشت جلد کتاب هم می‌خوانیم: «از بعد از ۴ ژوئن، همکارانش را در رادیو پکن یک به یک تحت فشار قرار داده بودند که نکوهش‌نامه‌هایی علیه جنبش دانشجویان بنویسند. چند نفری تصفیه شده بودند. زندگی ادامه پیدا کرده بود؛ به عقب سُریده بود. لینگ می‌دانست تنها کمی زمان می‌برد تا خودش نیز تسلیم شود. در نشست‌های مطالعات سیاسی جدید، که برای همه اجباری بود، به آن‌ها دستور داده بودند به حمایت خود از حزب سوگند بخورند. اگر کسی اعتقاداتی دیگرگونه داشت، رویاهایی دیگرگونه داشت، جامعه می‌توانست اطمینان پیدا کند که دیگر شغل یا فضایی برایش وجود ندارد. چه راحت زندگی روزمره از سر گرفته شده بود...»
 همچنین داستان بلند «یک روز سرفرصت» نوشته مهین بنی‌طالبی دهکردی در ۱۱۸ صفحه با شمارگان ۱۰۰۰ نسخه و قیمت ۱۸ هزار تومان در انتشارات پوینده راهی بازار شده است.

در پشت جلد کتاب نوشته شده است: او را به قلاب قپان آویزان کردند. سر و دست‌ها و پاهای ملکه به موازات هم آویزان شد. موهای طلایی‌اش مثل دو آبشار دو طرف دست‌ها رها شد. پوست لطیف گردنش مثل بلور تراش‌خورده زیر نور می‌درخشد و او برای پوشاندنش هیچ تلاشی نمی‌کرد...

نظرات بینندگان
نام:
ایمیل:
* نظر: