برخی میگویند چه «بودیم و چه شدیم!» و با این عبارت نارضایتی و دیدگاه خود را در قبال ادبیات معاصر و رویکرد آن به ادبیات کلاسیک ابراز میکنند.
اسماعیل آذر - پژوهشگر و مدرس دانشگاه - درباره میزان اثرپذیری که از ادبیات گذشته در آثار امروز دیده میشود، میگوید: اگر بخواهم منصفانه صحبت بکنم باید بگویم تقریبا هیچ اثری از ادبیات کهن در آثار ادبی امروز دیده نمیشود. دلیلش هم این است که شاعران معاصر متون کهن را نمیخوانند، چون اولا درگیر گذران زندگی هستند و در همه جای دنیا هم این فرصت کمتر حاصل میشود، و دوم اینکه متون کهن گاهی پشتوانههای قرآنی، علمی و عرفانی دارد، برای همین باید برای این کار وقت بیشتری بگذارند و به فرهنگهای لغت مراجعه کنند تا بتوانند از مفاهیم عمیق شعر کهن ما تجربه کسب کنند. این کار هم مشکل است و باعث میشود معمولا نگاهی به شعر کهن نداشته باشند و اگر هم کسی در بین شاعران کهن مثل اخوان ثالث نگاهی به شعر کهن داشته باشد، بیشتر سراغ اسطوره، فردوسی و ادبیات حماسی میرود.
او معتقد است: شعری که بدون مطالعه عمیق و علم به آثار کهن ادبی در دوران معاصر حاصل شود، معمولا هیچ پشتوانه علمی، اسطورهای، فرهنگی و اجتماعی ندارد، و هرچند ممکن است شعری زیبا باشد و شاعری جوان شعری زیبا بگوید اما مثل حباب از بین میرود. حتی برخی منتقدان ادبی، نسل امروز شاعران و نویسندگان را از ادبیات کهن کندهشده میدانند. در واقع عدهای از نویسندگان و شاعران جوان امروز به آثار ترجمه چسبیدهاند اما به میراث ادبی کهن خود توجهی ندارند و در نهایت آثاری را تولید میکنند که نشان از پیشینه کهن ادب فارسی نیز ندارد.
حسن اصغری - نویسنده - با بیان اینکه هیچ داستاننویس و شاعری نمیتواند بدون خواندن و مکاشفه در آثار گذشته داستان و شعر ناب بیافریند، میگوید: نمود مطالعه نکردن در دو و شاید هم سه دهه اخیر، در بسیاری از کتابهای چاپشده دیده میشود که به نظر من پس از چاپ میمیرند. این وضعیت در شعر بیشتر به چشم میزند. من در کتاب «کالبدشکافی بیست داستان کوتاه» دو نمونه داستان، یکی از بیهقی و دیگری از مقالات شمس آوردهام و با شکافتن ساختار این دو داستان نشان دادهام که داستانهای کهن ما هم در ساختار و هم در زبان و طرح اندیشه جایگاهی والا دارند که میتواند با داستانهای جهان برابری کند. مهمتر این است که شعر و داستان بر زبان استوار است و شاعر و داستاننویس باید در زبان شعر و داستان و حکایات کهن کشورش غوطهور شود تا بتواند اثر خلاقانه بیافریند.
او همچنین در اینباره بیان میکند: نسل اول و دوم داستاننویسان و حتی شاعران ما عموما ریشه آثارشان وابسته به آثار هزارساله ما بوده و هست، اما نسل سوم و چهارم ما بنابهدلایلی از آثار باشکوه ما کنده شدهاند و فقط به آثار ترجمه چسبیدهاند، که این روند فاجعهبار است.
عبدالحمید ضیایی - شاعر و منتقد ادبی - نیز در اینباره اظهار میکند: بیشترین چیزی که حالا برای جوانان ما اهمیت دارد، فهم اثرشان توسط دیگران است که آن هم نوعی فهم فستفودی به حساب میآید. برای شاعران و نویسندگان جوان ما اینکه دیده و خوانده شوند و لایک بگیرند، اهمیت دارد.
او به تاثیر نگاه به زبان بر میزان اثرپذیری از آثار ادبی کلاسیک اشاره میکند و در پاسخ به سوالی درباره آسیبشناسی دوریگزینی نسل جوان شاعران و نویسندگان از ادبیات کهن میگوید: این مسئله برمیگردد به این که نگاه ما به زبان چگونه باشد، که ما معتقد باشیم معنا فرآیندی است که به نسبت قبل و بعد خودش اتفاق میافتد؛ یعنی تاثیراتی که متون قبلی دارند بهعلاوه فهمی که بعدا اتفاق میافتد. اما یکی از اصولی که برای شاعران جوان ما مهم است، سادهنویسی است که متاسفانه از سادهنویسی به سطحینویسی لغزیدهاند و این کار را مشکل کرده است. اگر ما بخواهیم اثر هنری داشته باشیم که دارای لایههای دوم و سوم معنایی باشد، ناگزیر هستیم که عنصر اندیشه را در آن وارد کنیم و برای اینکه عنصر اندیشه وارد شود، مجبوریم به میراث قبلی برگردیم.
همچنین محمدرضا روزبه - شاعر و مدرس دانشگاه - از شعر و داستان «بیبته» چنین میگوید: مسلما شاعر و نویسندهای که ارتباطش را با سنتها و پشتوانههای ادبی، فرهنگی و تاریخی جامعه خودش قطع کند، اثرش از تاریخیت، معنامندی و بسیاری از قابلیتها تهی میشود. در آنجا با شعر یا داستانی به اصطلاح بیبُته و بیهویت مواجه خواهیم بود.
او که معتقد است هرچه جلوتر میرویم تحت تاثیر پارادایمها و الگوهای فرهنگی، اجتماعی، گفتمانی و تغییر ذائقهها و سلیقهها و ساختارهای متفاوت، تاثیر ادبیات کلاسیک بر ادب امروز کمرنگتر میشود، بیان میکند: در برهههایی از زمان که جریانهای ادبی و فرهنگی مدرنیسم غلبه پیدا کردند، ارتباط ادبیات ما با ادب کهن و معیار و موازین آن کمرنگتر شده است و در برهههایی که ما دوباره به سنتها گرایش نشان دادیم، میبینیم که تاثیر ادبیات کهن دوباره بیشتر شده است. مثلا در دهه ۵۰ بر اثر غلبه مدرنیسم سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و ظهور جریانهای ادبی غربنمون مثل موج نو، موج ناب و شعر حجم، ارتباط شعر ما با موازین شعر قدیم کمتر شد.
محمود عابدی - عضو هیئت علمی گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه خوارزمی و عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی - با بیان اینکه امروزه متاسفانه بسیاری از جوانان ما این آثار گذشتگان را نخواندهاند و اعتقادی هم به ارزشهای آنها ندارند، که اینها طبعا ذهنشان را به سمت ادبیات غیربومی هدایت میکند، در پاسخ به اینکه آیا این تاثیر نداشتن ادبیات کهن بر آثار معاصر ادبی ناشی از مطالعه نداشتن نویسندگان در زمینه آثار گذشته است، میگوید: بهطور کلی هر ماده اولیه برای اطلاعات نویسنده یا شاعر معاصر، بیتردید در اثرش تاثیر دارد. آن بخش از اطلاعاتی که آموخته، ماده اولیه فکر و ذهن نویسنده و شاعر را تشکیل میدهد، آن چیزی که امروز در دانشگاهها و کتابهای مهم گفته شده و میشود و ادبیات ایران است همان است که گفتم یعنی شعر دوره صفویه و ادبیات قرن نهم به بعد. هرچند که بسیار کم مورد مطالعه قرار میگیرد و برای همین آثار از نظر اندیشه و زبان چندان مایهور نیست. درحالیکه آنچه میتواند زبان و اندیشه شاعران معاصر را قویتر کند، ادبیات کهن ما است، مثل «تاریخ بیهقی»، «کشفالاسرار»، شعر عطار و ... . که نمونه این آثار را در حدود ۴۰۰ سال اخیر کمتر میتوان پیدا کرد و در دانشگاهها هم چندان مورد توجه نیست.
عباس مخبر - مترجم و اسطورهشناس - با اشاره به اینکه اینکه به طور طبیعی و معمول اینطور است که با پرورش نسلها، بستری پرورش پیدا میکند و قبل از هر دورهای، نویسندگان و شاعرانی باید وجود داشته باشند، میگوید: اما اتفاقِ افتاده این است که ارتباط بین نسل امروز با گذشته کم شده است. به این دلیل که در جامعه ما نهادهای فرهنگی و آموزشی مستقل کمتری وجود دارند یا شکل نگرفتهاند و این باعث میشود در انتقال تجربهها از گذشته به آینده دچار مشکل باشیم که دچار مشکل هم هستیم.
او با بیان اینکه تجربیات گذشته کمتر از آنچه باید، به ما منتقل میشود و انگار همه از صفر شروع میکنند، میافزاید: آنها که در نسل من هستند، کموبیش با گذشته ارتباط داشتهاند، اما نسلهای بعدی که آمدهاند، به نظر من دچار اختلال در ارتباط هستند.
یعقوب آژند - پژوهشگر ادبی و مترجم - درباره آسیبهای ناشی از بیتوجهی شاعران و نویسندگان جوان به ادبیات کهن اظهار میکند: به نظر من شرایط زمانه تغییر کرده است و نمیتوان جوانان را برای این مسئله شماتت کرد. اما جوانی که وارد ادبیات میشود واقعیت این است که باید دنبال اینترنت نباشد، اگر هم هست باید برای خودش مشخص کند که کجای اینترنت به دردش میخورد. یعنی وقتش را صرف چیزهای پیش پا افتاده که او را به طرف سادهنگری و سهلانگاری میراند، نکند و حداقل ادبیات را از دوره مشروطه به بعد مطالعه کند. چون مشخص است که این نسل حتی از دوره معاصر هم شناخت کمی دارند. اما آنها که شناخت خوبی دارند نویسندگان و نمایشنامهنویسان خوبی هستند.
مشیت علایی - مترجم و منتقد ادبی - درباره میزان تاثیر ادبیات کلاسیک بر آثار ادبی معاصر میگوید: این اثرپذیری به جریانهای ادبی بستگی دارد، جریانهایی که خودشان را مدرن میدانند و دستکم به لحاظ فرم معتقدند که هیچ ارتباطی با ادبیات کلاسیک ندارند، یعنی اصلا دلیل انقطاعشان با ادبیات کلاسیک را همین اعلام میکنند. خصوصا در شعر و در فرم آن - که البته بهجز شعر، ادبیات مهمی در گذشته نداشتهایم - معتقدند سنخیتی با ادبیات گذشته ندارند. هرچند جریانهایی هم هستند که به کل ادبیات کلاسیک را کنار نگذاشتند، حتی شاعران مترقی و خوبی مثل ابتهاج، خانلری، نادرپور و... از جمله آنها هستند.
سیروس نوذری - شاعر و منتقد - با بیان اینکه وقتی شعرهای امروز را میخوانید، متوجه میشوید که اصلا به زبان توجهی ندارند و این بسیار مخرب است، اظهار میکند: گرچه این آثار فراموش میشوند. البته همین حالا هم فراموش شده هستند ولی واقعیت این است که آینده را نمیتوان پیشبینی کرد که در آینده این ادبیات به کدام سمت میرود و چه اتفاقی میافتد. ادبیات مستقل از جریانهای تاریخی حرکت نمیکند برای همین باید ببینیم جامعه ما آبستن چه حوادث تاریخی است که اینها بر ادبیات تاثیر میگذارد. و من در صلاحیت خودم نمیبینم که آینده را پیشبینی کنم.
او همچنین میگوید: ذهن تنبل و بیسواد باعث شده که سیلی بیاید و شعر معاصر امروز را بگیرد و این کاملا تلخ و سیاه است. وقتی همه چیز آسان گرفته میشود ادبیات هم آسان گرفته میشود.
در کنار دغدغهای که یک عده برای فاصله گرفتن نسل جوان شاعران و نویسندگان از ادبیات کهن دارند، عدهای دیگر اما این نگرانی را ندارند.
محمد شادرویمنش - عضو هیئت علمی دانشگاه خوارزمی - در حالی که معتقد است ممکن است کسی با ادبیات کلاسیک فارسی آشنایی چندانی نداشته باشد، ولی شعرها و آثار ادبی دیگری را پدید بیاورد که از خلاقیتهای شخصی خودش نشأت گرفته باشد در پاسخ به سوالی درباره امکان آسیب دیدن ادبیات معاصر از طریق دوریگزینی شاعران و نویسندگان معاصر از ادبیات کهن، بیان میکند: من خیلی نگران این موضوع نیستم. گاهی کمسوادی ممکن است موجب خلاقیت بیشتر هم بشود. ممکن است کسی با ادبیات کلاسیک فارسی آشنایی چندانی نداشته باشد ولی شعرها و آثار ادبی دیگری را پدید بیاورد که از خلاقیتهای شخصی خودش نشأت گرفته باشد. ممکن است در این میانه چیزهایی خلق شود که کاملا تازه است و ممکن است چیزهایی هم خلق شود که همانند اختراع دوچرخه برای بار دوم باشد. ممکن هم هست شاعر مضامین و مسائلی را در شعرش مطرح کند که قدمای ما پیشتر حتی آن را زیباتر هم بیان کرده باشند. یعنی ممکن است بعضی از اینها تجربیات موفقیتآمیزی باشند و ممکن هم هست که نباشند. خود تاریخ در اینباره تصمیم میگیرد که کدامها بمانند و کدامها نمانند. همانطور که پروین گفته «من این ودیعه به دست زمانه میسپرم/ زمانه زرگر و نقاد هوشیاری بود/ سیاه کرد مس و روی را به کوره وقت/ نگاه داشت، به هرجا زر عیاری بود». تاریخ خودش تصمیم میگیرد که زر عیار را نگه دارد و مس و روی را کنار بگذارد. به جوانهای امروز باید دل بست و نگران تجربههای تازه آنان نباید بود. آنها هم به تدریج کلاسیک خواهند شد.
حسن انوشه - عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی - هم معتقد است فاصله گرفتن از ادبیات کهن و نوگرایی نسل جوان شاعران و نویسندگان هیچ آسیبی نمیزند و تجربه است.
او در اینباره میافزاید: این تجربه گاه موفق و گاه ناموفق است، که نمود ناموفق بودنشان هم نداشتن اقبال عمومی برای آثارشان است. هرچند که ممکن است مخاطبانی هم داشته باشند اما هرگز مثل سهراب سپهری که «هشت کتاب» او هر سال منتشر میشود و آثارش بر مردم و ادبیات کشورهای دیگر هم تاثیر گذاشته است، نخواهند شد. در حالیکه سهراب سپهری و همچنین فروغ فرخزاد هم حرف تازهای زدند اما سنت خود را حفظ کردند و بنابراین موفق شدند. برخی هم مثل محمود مشرف آزاد تهرانی هستند که موفق نشد و شاعر ضعیفی است، اما تا اندازهای شهرت هم پیدا کرد.
عبدالجبار کاکایی - شاعر و ترانهسرا - نیز دیدگاه خود را اینطور مطرح میکند: نقطه قوت ادبیات ما این است که خودش را از گذشته دور کند، همانطور که گذشتگان ما هم خودشان را از گذشتگانشان دور کردند، تا هویت پیدا کنند. اگر حافظ و سعدی میخواستند مثل انوری، سنایی و عنصری شعر بگویند که دیگر حافظ و سعدی نداشتیم، عدهای مقلد و دنبالهرو داشتیم؛ به قول زرینکوب که میگوید «حتی اگر خود حافظ هم بشوی، یک وجود اضافهای». ما باید خودمان را از گذشته جدا کنیم اما میراث ادبیای را که داریم از حیث محتوایی حفظ کنیم.
البته او معتقد است که در شعر شاعران امروز به جای اینکه تفکر جریان داشته باشد، احساس جریان دارد و به همین منظور اظهار میکند: به نظر میآید شعر امروز ما در حوزه پرداختن به اصول، عقاید و موضوعات حکمی، مقداری کوتاهی میکند و غالباً شاعران به احساسات رو آوردهاند. این احساس شعر را پرهیجانتر میکند و اصلاً غزل هم قالب احساسات است اما در قدیم مثنوی، مسمط و قصیده داشتیم و اینها آثاری همراه با تفکر و تعقل و مصون از فکر و اندیشه بودند. اما شعر امروز فقر اندیشه دارد. چیزی که از گذشته باید در شعر امروز جاری شود همان اندیشه و فکر است. یعنی ما شاعری داشته باشیم که جهانبینی داشته باشد. کم پیدا میشوند شاعرانی که همانند سهراب سپهری و احمد شاملو نظام فکری ثابتی داشته باشند. امروزه ما متوجه نمیشویم که نظام فکری شاعر چیست چون تابع احساسات جمعی است و این برای شعر امروز بیهویتی است؛ مسئلهای که شعر امروز را رنج میدهد، بحران فکر است.